پارت
پارت⁹
۳ ماه بعد*
ساعت ۲ بعد از ظهر*
ویو مایکل :
دست کلارا رو گرفته بودم و داشتیم توی همون پارکی که اولین قرارمون رو گذاشته بودیم قدم میزدیم*
شکوفه های گیلاس دیگه کامل تبدیل به گیلاس شده بودن و درختای صورتی رو به رنگ قرمز در آورده بودن..
وایسادم..و چون دست کلارا تو دستم بود کلارا هم متوقف شد و نگام کرد*
،& کلارا..
،+ هوم؟؟
،& بهم قول بده همیشه باهم باشیم..
،+ مایک..چیمیگی؟؟
،& لطفا..
،+ هوف..معلومه که قول میدم!
،& یه قول دیگه هم بهم بده..
،+ چی؟
،& قول بده هیچوقت فراموشم نمیکنی!
،+ مایکلللل!!!
،& زودباش..
انگشت کوچیکه ام رو اوردم جلو و توی چشمای کلارا زل زدم*
،+ ق..قول میدم هیچوقت فراموشت نمیکنم..
ویو کلارا:
خواستم انگشت کوچیکه ام رو دور انگشت کوچیکه ش حلقه کنم که از اون ور خیابون یه صدایی شنیدم*
\ بادکنککک..بادکنک های رنگارنگگگ
،+ واییی عرررر بادکنککککک
ویو مایکل :
با ذوق کلارا یادم رفت که بهم قول انگشتی نداد..
،& اوه اره..بیا بریم برات بخ..
دیدم که دویید اون ور خیابون*
،& ک..کلارااااااا نهههههه..عربده*
دیدم که کلارا لحظه ای متوقف شد و یه ماشین با سرعت بهش زد*
کل بدنم یخ کرده بود..صدای جیغ مردم رو انگار از توی آب میشنیدم..همچی برام سیاه شد..افتادم زمین*
بعد از چند ثانیه به خودم اومدم و تونستم بلند شم*
به طرفش دوییدم*
ک..ک..کلاراااااا..
رفتم بالای سرش*
ن..ن..نه..
کل صورت و بدن سفیدش خونی شده بود..نمیتونستم مردمک های عسلیش رو ببینم..چشماش بسته بود و حتی برای لحظه ای نمیخواستم به این فکر کنم که ممکنه برای همیشه بسته بمونه..
پارت⁹
۳ ماه بعد*
ساعت ۲ بعد از ظهر*
ویو مایکل :
دست کلارا رو گرفته بودم و داشتیم توی همون پارکی که اولین قرارمون رو گذاشته بودیم قدم میزدیم*
شکوفه های گیلاس دیگه کامل تبدیل به گیلاس شده بودن و درختای صورتی رو به رنگ قرمز در آورده بودن..
وایسادم..و چون دست کلارا تو دستم بود کلارا هم متوقف شد و نگام کرد*
،& کلارا..
،+ هوم؟؟
،& بهم قول بده همیشه باهم باشیم..
،+ مایک..چیمیگی؟؟
،& لطفا..
،+ هوف..معلومه که قول میدم!
،& یه قول دیگه هم بهم بده..
،+ چی؟
،& قول بده هیچوقت فراموشم نمیکنی!
،+ مایکلللل!!!
،& زودباش..
انگشت کوچیکه ام رو اوردم جلو و توی چشمای کلارا زل زدم*
،+ ق..قول میدم هیچوقت فراموشت نمیکنم..
ویو کلارا:
خواستم انگشت کوچیکه ام رو دور انگشت کوچیکه ش حلقه کنم که از اون ور خیابون یه صدایی شنیدم*
\ بادکنککک..بادکنک های رنگارنگگگ
،+ واییی عرررر بادکنککککک
ویو مایکل :
با ذوق کلارا یادم رفت که بهم قول انگشتی نداد..
،& اوه اره..بیا بریم برات بخ..
دیدم که دویید اون ور خیابون*
،& ک..کلارااااااا نهههههه..عربده*
دیدم که کلارا لحظه ای متوقف شد و یه ماشین با سرعت بهش زد*
کل بدنم یخ کرده بود..صدای جیغ مردم رو انگار از توی آب میشنیدم..همچی برام سیاه شد..افتادم زمین*
بعد از چند ثانیه به خودم اومدم و تونستم بلند شم*
به طرفش دوییدم*
ک..ک..کلاراااااا..
رفتم بالای سرش*
ن..ن..نه..
کل صورت و بدن سفیدش خونی شده بود..نمیتونستم مردمک های عسلیش رو ببینم..چشماش بسته بود و حتی برای لحظه ای نمیخواستم به این فکر کنم که ممکنه برای همیشه بسته بمونه..
- ۵.۷k
- ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط