(:پارت نه رمان کاردشلریم :)
(:پارت نه رمان کاردشلریم :)
همه میرن خونه خودشون
دوروک: آسیه نظرت چیه فردا بریم وقت بگیریم؟
آسیه:دوروک تو گیر دادی ول نمیکنی ببینیم چی میشه
دوروک دست آسیه رو بوس میکنه و میگه: خب عشقم ما اگه وقت بگیریم مثل سوسن و عمر هی طول میکشه پس فردا بریم
آسیه: اوم🤔 راست میگی فردا بریم اما اگه نشد ...
دوروک : عب ندارع فقط فردا بریم عشقم 😗
آسیه:باشهه🥹
دوروک: در ضمن آسیه خانوم امشب خونه ی ما میخوابید😄
آسیه : باشه من که از خدامه🙂
میرن خونه دوروک
آسیه: سلام خاله نباهت
نباهت: سلام دخترم بیاین غذا بخورین
آسیه: باشه😁
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سوسن: عمر حوصلم سر رفته»
عمر : چیکار کنیم ؟
سوسن : تو بگو من نمیدونم 🤨
عمر: بازی کنیم؟
سوسن : نه عمر من منظورم یه چیز دیگست
عمر : چی یعنی🧐
سوسن : خودت حدس بزن
عمر: نکنه میخوای بغلت کنم هان کلک؟
سوسن : اوم اره بغلم کنی نازم کنی باهم تلویزیون ببینیم 🙂
عمر : خواسته هات زیادم هستن🥲😂
سوسن: لوس بازی در نیار دیگه اه😒
عمر سوسن و قلقلک میده و بغلش میکنه و تلویزیون میبینن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آسیه: خب دوروک چیکار کنیم؟
دوروک : امممم..... بیا بهت یه چیزی نشون بدم .
(ادامه دارد)
همه میرن خونه خودشون
دوروک: آسیه نظرت چیه فردا بریم وقت بگیریم؟
آسیه:دوروک تو گیر دادی ول نمیکنی ببینیم چی میشه
دوروک دست آسیه رو بوس میکنه و میگه: خب عشقم ما اگه وقت بگیریم مثل سوسن و عمر هی طول میکشه پس فردا بریم
آسیه: اوم🤔 راست میگی فردا بریم اما اگه نشد ...
دوروک : عب ندارع فقط فردا بریم عشقم 😗
آسیه:باشهه🥹
دوروک: در ضمن آسیه خانوم امشب خونه ی ما میخوابید😄
آسیه : باشه من که از خدامه🙂
میرن خونه دوروک
آسیه: سلام خاله نباهت
نباهت: سلام دخترم بیاین غذا بخورین
آسیه: باشه😁
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سوسن: عمر حوصلم سر رفته»
عمر : چیکار کنیم ؟
سوسن : تو بگو من نمیدونم 🤨
عمر: بازی کنیم؟
سوسن : نه عمر من منظورم یه چیز دیگست
عمر : چی یعنی🧐
سوسن : خودت حدس بزن
عمر: نکنه میخوای بغلت کنم هان کلک؟
سوسن : اوم اره بغلم کنی نازم کنی باهم تلویزیون ببینیم 🙂
عمر : خواسته هات زیادم هستن🥲😂
سوسن: لوس بازی در نیار دیگه اه😒
عمر سوسن و قلقلک میده و بغلش میکنه و تلویزیون میبینن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آسیه: خب دوروک چیکار کنیم؟
دوروک : امممم..... بیا بهت یه چیزی نشون بدم .
(ادامه دارد)
۱۰.۱k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.