رفتم بهش گفتم آقا اصلا من سیگارت؛ میشه دیگه نمیشه؟ دیدم د
رفتم بهش گفتم آقا اصلا من سیگارت؛ میشه دیگه نمیشه؟ دیدم داره هاج و واج نگام میکنه. گفتم این همه کنت و وینستون و مارلبورو میکشی من اون بهمن روز مبادا ته جیبت باشم؛ گفت حالا چرا بهمن روز مبادا ته جیب؟ گفتم آخه نمیدونی که وقتی نسخی و تو بی سیگاری موندی یهو اون بهمن روز مبادا ته جیبت یادت میاد چه بهشتیه داشتنش؛ میخام اون بهشته فقط و فقط سهم من باشه نه هیچکس دیگه ای! گفت تو دیوونه ای، نه تو خیلی دیوونه ای! گفتم خب دیوونم که همه حال خوبمو عین سیگاری پیچیدم گزاشتم ته جیبت دیگه! خندید، رفت که رفت آنگونه که عشق از جان میرود . . . !
۱۰.۰k
۱۱ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.