این که بی سر نشسته حقیقتا به ثمر نشسته. قصه ی او به سر رس
این که بی سر نشسته حقیقتا به ثمر نشسته. قصه ی او به سر رسید به گونه ای که میوه ی عقلش رسید سرش را خمپاره چید میوه داد گل داد وقتی گلو شکافت گل فریادش شکفت. چه گفت گل گفت گلبرگی در جیبش بود رویش نوشته بود بی سر و سامان تو ام یا حسین ع برگ داد ثمر داد واین برگ ثمره ی رویشی برای ما بود گلبرگی برای یاد شد. سرش خاک شد و آن را باد برد اما برگ نوشته اش را چگونه از یاد برد. یادی که در سرش میوزیده را هیچ بادی نمیبرد وتو از داغ او آه بکش شاید نسیمی از حیات به دلت بوزد❤️
۶.۱k
۲۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.