بچه که بودم


بچه که بودم
"پاییز"
با روپوش سرمه‌ای از راه می‌رسید.
بزرگ‌تر که شدم،
پسر همسایه بود...
سربازی که اسمم را
توی کلاهش نوشته بود
مادرش می‌گفت:
گروه‌بان جریمه‌اش کرده که هفت شب کشیک بدهد.

آن وقت‌ها دوستت دارم را نمی‌گفتند،
کشیک می‌دادند!

#رویا_شاه_حسین_زاده
دیدگاه ها (۱)

آخ از اون شبی کهعقل و دل آدم به جون هم بیوفتنحالا مگه تموم م...

زندگی می‌کشد آخر به کجا کارت راباید از دور تماشا بکنی یارت ر...

این وصیت نامه چیزی غیر یک اقرار نیستدوستت دارم ولی در عاشقی ...

دنیا جای بهتری بوداگر لباس‌های راحتی را می‌شددرمهمانی پوشید،...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

#رویای #جوانی#پارت_۸خیلی خوشحال بودم که یکی دیگه تو گروهمون ...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط