باید می نوشتم

باید می نوشتم ...
که چطور کلمه ها
دست هایم را بالا آورده اند.
که سقوط چه قدر سنگین
شبیه ترافیک های پنج بعداز ظهر
پاهایم را گرفته بود..
باید می نوشتم چگونه دوستت داشته ام
خانه مان کجای شهر بوده
تو سیگارت را قبل از کتاب خواندن می کشیدی یا بعدش.
باید می نوشتم چند سال در صدایت بوده ام
چند سال در دست هایت
چند سال از انحنای گردنت رها شده ام
چند سال پرده ی اتاق را کشیده ام
برایت گریه کرده ام
با تو خوابیده ام
بیدار شده ام
مرده ام
باید می نوشتم من بی تو فروغم بی گلستان
آتشم
میسوزم
بی تو حتی در اینه گم می شوم
بعد با حوصله
آرام
پیوسته
از پاهایمان شروع به تمام شدن می کردیم
باید می نوشتم ...

#‌الهه_سادات_موسوی
دیدگاه ها (۲)

مدتی بود که هر بار حالش را می پرسیدم در جوابم میگفت " بدتر ا...

تـا کجــا . . .سـرگـرم کنــم دلــم را . . ‌.تــا بـه فکـرِ ن...

دلم عجیب گرفته استآن‌قدر که خنده‌هایت همشادم نمی‌کنند دیگرکا...

گـاهــی عشـــق . . .آدم هــا را . . .کنــارِ هــم نمـی‌خـواه...

P17

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط