پارت ۱۹
پارت ۱۹
¤انتظار داری باور کنم؟
-تصمیم با خودته،من بهت گفتم،همه ی اینا زیر سر باباعه،اون قصد کشتن لیا رو نداشته و نداره......اون تنها هدفش دق مرگ کردن تو و بدبخت کردن لیا بود.......
¤یعنی واقعا........لیا زندست؟
-آره.........
نفس عمیقی کشید و گفت
¤از کجا بدونم دروغ نمیگی؟
-گفتم که......من دارم با جون ا/ت و بچم باهات معامله میکنم.......
کسی که نقطه ضعفمه و توعم دقیقا دست گذاشتی روی نقطه ضغفم....
قول میدم ظرف ۴ ماه برات پیداش کنم.....
فقط ۴ ماه بهم فرصت بده چون هویتش رو عوض کرده و پیدا کردنش سخته.......
¤ ۴ ماهت بشه ، ۴ ماه و یه روز اونوقت دیگه من میدونم با جون ا/ت و بچه ی توی شکمش......
-خیلی خب.....بهت قول میدم ۴ ماهه اصن شاید کمتر پیداش کنم.....
تو فقط دست از سر من و ا/ت بردار......
خب؟
با بی میلی جواب داد
¤خیلی خب......
بعد مکثی کرد و گفت
¤گفتی توی این سالها کجا رفته؟
-تا اونجایی که خبر دارم،پدر فرستادش آمریکا.......به عنوان هرزه......
با شنیدن کلمه ی هرزه چشمهای نامجون درشت شد و گفت
¤هرزه؟
-آره.......به عنوان برده ی جنسی فرستادش آمریکا......که بعدش به تو گفت که کشتتش.....
¤پسفترت.....
-اما بعد از ۲ ماه خبردار شدم که خودش دست به کار شده و فرار کرده.....
¤یعنی چی فرار کرده؟
-مثل اینکه طی یه سفر که داشتن منتقل میشدن انگلیس فرار کرده.........
¤کجا فرار کرده؟
-یه مدت توی انگلیس تحت تعقیب بوده اما دیده توی انگلیس نمیتونه وایسه ،بخاطر همین با یه هویت جدید رفته فرانسه......
دستش رو مشت کرد و روی میز کوبید
¤این مرد چقدر میتونه پستفرت باشه!!!!
-راستش........نگرانم.......
¤نگران چی؟
-پدر، با عشق من و ا/ت،مثل عشق تو و لیا مخالفه.......
ازدواج من و ا/ت سوری بوده و طبق قراری که داشتیم ا/ت بعد از به دنیا آوردن بچه از اینجا میره.......
البته قراری که قبل از اینکه من ،عاشق این دختر بشم داشتیم.....
تازه از یه طرفم قضیه ی نامزدی منو و فلوراعم هست.....
و اینه که اوضاع رو بدتر میکنه.....
میترسم بعد از اینکه پدر داستان عشق منو و ا/ت رو بفهمه ،بلایی سرش بیاره......
نامجون حال کوک رو خوب درک میکرد.....
اون عاشق یه دختر متفرقه شده و وارد یه عشق ممنوعه شده.....
عاشق کسی شده که بعد از سالها غنچه احساسات مرده رو درونش شکفته کرده.......
کسی که باعث شده حس خوشحالی ،نگرانی ،اضطراب و ترکیب خیلی دیگه از حس ها درون جونگ کوک فعال بشه........
خوب درک میکرد.....
چون خودش همه ی اینا رو تجربه کرده بود.....
اما این عشق ممنوعه پایان خوشی نداشت.....
حداقل برای نامجون و لیا......
سالها دوری......
اما برای ا/ت و کوک شاید سرنوشت صفحه ی دیگری رو رقم زد.....
¤با اینکه خیلی خوشم نمیاد........ولی اگه لیا رو پیدا کنی......طرفت میمونم تا پدر نتونه آسیبی بهتون بزنه......
اگر لیا رو صحیح و سالم پیدا کنی........
-قول میدم......قسم میخورم که پیداش میکنم
اینم یه پارت دیگه هدیه ی من به شما
¤انتظار داری باور کنم؟
-تصمیم با خودته،من بهت گفتم،همه ی اینا زیر سر باباعه،اون قصد کشتن لیا رو نداشته و نداره......اون تنها هدفش دق مرگ کردن تو و بدبخت کردن لیا بود.......
¤یعنی واقعا........لیا زندست؟
-آره.........
نفس عمیقی کشید و گفت
¤از کجا بدونم دروغ نمیگی؟
-گفتم که......من دارم با جون ا/ت و بچم باهات معامله میکنم.......
کسی که نقطه ضعفمه و توعم دقیقا دست گذاشتی روی نقطه ضغفم....
قول میدم ظرف ۴ ماه برات پیداش کنم.....
فقط ۴ ماه بهم فرصت بده چون هویتش رو عوض کرده و پیدا کردنش سخته.......
¤ ۴ ماهت بشه ، ۴ ماه و یه روز اونوقت دیگه من میدونم با جون ا/ت و بچه ی توی شکمش......
-خیلی خب.....بهت قول میدم ۴ ماهه اصن شاید کمتر پیداش کنم.....
تو فقط دست از سر من و ا/ت بردار......
خب؟
با بی میلی جواب داد
¤خیلی خب......
بعد مکثی کرد و گفت
¤گفتی توی این سالها کجا رفته؟
-تا اونجایی که خبر دارم،پدر فرستادش آمریکا.......به عنوان هرزه......
با شنیدن کلمه ی هرزه چشمهای نامجون درشت شد و گفت
¤هرزه؟
-آره.......به عنوان برده ی جنسی فرستادش آمریکا......که بعدش به تو گفت که کشتتش.....
¤پسفترت.....
-اما بعد از ۲ ماه خبردار شدم که خودش دست به کار شده و فرار کرده.....
¤یعنی چی فرار کرده؟
-مثل اینکه طی یه سفر که داشتن منتقل میشدن انگلیس فرار کرده.........
¤کجا فرار کرده؟
-یه مدت توی انگلیس تحت تعقیب بوده اما دیده توی انگلیس نمیتونه وایسه ،بخاطر همین با یه هویت جدید رفته فرانسه......
دستش رو مشت کرد و روی میز کوبید
¤این مرد چقدر میتونه پستفرت باشه!!!!
-راستش........نگرانم.......
¤نگران چی؟
-پدر، با عشق من و ا/ت،مثل عشق تو و لیا مخالفه.......
ازدواج من و ا/ت سوری بوده و طبق قراری که داشتیم ا/ت بعد از به دنیا آوردن بچه از اینجا میره.......
البته قراری که قبل از اینکه من ،عاشق این دختر بشم داشتیم.....
تازه از یه طرفم قضیه ی نامزدی منو و فلوراعم هست.....
و اینه که اوضاع رو بدتر میکنه.....
میترسم بعد از اینکه پدر داستان عشق منو و ا/ت رو بفهمه ،بلایی سرش بیاره......
نامجون حال کوک رو خوب درک میکرد.....
اون عاشق یه دختر متفرقه شده و وارد یه عشق ممنوعه شده.....
عاشق کسی شده که بعد از سالها غنچه احساسات مرده رو درونش شکفته کرده.......
کسی که باعث شده حس خوشحالی ،نگرانی ،اضطراب و ترکیب خیلی دیگه از حس ها درون جونگ کوک فعال بشه........
خوب درک میکرد.....
چون خودش همه ی اینا رو تجربه کرده بود.....
اما این عشق ممنوعه پایان خوشی نداشت.....
حداقل برای نامجون و لیا......
سالها دوری......
اما برای ا/ت و کوک شاید سرنوشت صفحه ی دیگری رو رقم زد.....
¤با اینکه خیلی خوشم نمیاد........ولی اگه لیا رو پیدا کنی......طرفت میمونم تا پدر نتونه آسیبی بهتون بزنه......
اگر لیا رو صحیح و سالم پیدا کنی........
-قول میدم......قسم میخورم که پیداش میکنم
اینم یه پارت دیگه هدیه ی من به شما
۶۹.۳k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.