𝓟𝓪𝓻𝓽 57 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 57 🥺🤍🖇️
جانگکوک ویو
بلند شدم رفتم سمت دستشویی دست و صورتمو شستم و اومدم سر میز نشستم و شروع کردم به خوردن
مرت : امروز کاری داری؟
جانگکوک : آره باید برم
یه لحظه یه چیزی به ذهنم رسید اما اگه بگم ممکنه ناراحت بشه
مرت : چی شد
جانگکوک : مرت
مرت : چیشده
جانگکوک : مرت میتونی... توی شرکت من کار کنی
مرت : اما شما که کارمند نمیخواید
جانگکوک : چرا اتفاقا میخوایم
مرت : نمیشه
جانگکوک : چرا
مرت : تو بخاطر من میگی اگرنه کارمند نیاز ندارید
جانگکوک : نه مرت میگم نیاز داریم دیگه
بهم نگاه کرد
مرت : .....
جانگکوک : میای؟
مرت : واقعا میگی؟
جانگکوک : البته باور کن
مرت : ممنونم جانگکوک
جانگکوک : من که کاری نکردم توام بودی همین کارو میکردی
دیگه چیزی نگفتیم تا وقتی که صبحونه تموم بشه وقتی تموم شد کمکش کردم تا جمع کنه میزو حاضر شدیم و رفتیم سمت شرکت
ا/ت ویو
از اون موقعی که بهش زنگ زدم دیگه خوابم نبرد یه هیجان عجیبی به تنم افتاده نمیتونستم بخوابم چشمام باز بودو به سقف زل زده بودم در باز شد نگاه کردم مکس بود
مکس : عه چه زود بیدار شدی صبحت بخیر
ا/ت : صبح توهم بخیر آره یکم زود بیدار شدم
نمیتونم بگم دیشب اصلا نخوابیدم
رو تخت نشستم اونم اومد کنارم نشست
مکس : میای صبحونه دیگه نه؟
ا/ت : میام
مکس : خوبه چون اگه میگفتی نمیام مجبور میشدم بزور ببرمت
ا/ت : مثل دفعه قبل
مکس : دقیقا
خواستم بلند شم کُمَکَم کرد
ا/ت : ولم کن
مکس : چی؟
ا/ت : میخوام خودم راه برم
مکس : ا/ت نمیتونی
ا/ت : میخوام امتحان کنم
انگار خوشحال شد چون توی این مدت که بهوش اومدم هیچ انگیزه ای برای خوب شدن نداشتم اما اون تماس باعث شد انگیزه پیدا کنم
مکس : باشه من اینجام خب؟ نگران نباش
ا/ت : باشه
دستمو ول کرد به دیوار تکیه دادم پاهام حس نداشتن خواستم پامو بلند کنم تا یه قدم بردارم اما نشد نه باید بشه من میتونم یه بار دیگه امتحان کردم ولی نه هیچ حسی نداشت تمام قدرتمو به پام دادم یکم حس داشت یکم اوردمش جلو یه قدم برداشتم خیلی خوشحال شدم خواستم یه قدم دیگه بردارم ولی زانوهام خالی کردن و افتادم مکس اومد پیشم
مکس : خوبی؟
ا/ت : من تونستم
مکس : من میدونستم که میتونی
بغلش کردم اونم متقابلا بغلم کرد
ا/ت : ممنونم اگه او نبودی من
نزاشت حرفم تموم بشه
مکس : چند بار بهت گفتم اینو نگو
ا/ت : اما این واقعیته
مکس : تو بودی این کارو نمیکردی؟
ا/ت : چرا میکردم
بهم خندید
مکس : خب دیگه پس اینو نگو
ا/ت : باشه نمیگم
ازش جدا شدم کمکم کرد بلند شم و براید استایل بغلم کرد و بردم سر میز گزاشتم رو صندلی و خودش نشست روبروم
اشتها نداشتم ذوق کرده بودم خب بعد از این همه مدت تونستم یکمم که شده پامو تکون بدم این خودش باعث امیدم میشد به بشقاب زل زده بودم
مکس : بخور دیگه
ا/ت : اشتها ندارم
مکس : نشد قرارمون چی بود؟
ا/ت : خب نمیشه امروزو
مکس : نه نمیشه باید صبحانتو بخوری اگه صبحونتو بخوری امروز میرم پیش فیلیپو عکسشو برات میارم
بهش زل زدم
ا/ت : واقعا؟
مکس : من که همیشه برات عکساشو میارم
ا/ت : آره ولی یه جوری گفتی خوشحال شدم
بهم خندید
مکس : ولی باید صبحونتو بخوری
ا/ت : باشه قبوله
شروع کردم به خوردن
جانگکوک ویو
با مرت رفتیم شرکت به همه سلام کردم و رفتم تو دفترم
مرت : لباسام خوبه؟
جانگکوک : عالی
مرت : بازم ازت
نزاشتم حرفش تموم بشه
جانگکوک : این صدمین باره داری میگی من وظیفمو انجام دادم ما باهم دوستیم
مرت : هر کسی این کارو نمیکنه
جانگکوک : اما تو برای من فرق میکنی
مرت : ممنونم
جانگکوک: خواهش میکنم
جانگکوک ویو
بلند شدم رفتم سمت دستشویی دست و صورتمو شستم و اومدم سر میز نشستم و شروع کردم به خوردن
مرت : امروز کاری داری؟
جانگکوک : آره باید برم
یه لحظه یه چیزی به ذهنم رسید اما اگه بگم ممکنه ناراحت بشه
مرت : چی شد
جانگکوک : مرت
مرت : چیشده
جانگکوک : مرت میتونی... توی شرکت من کار کنی
مرت : اما شما که کارمند نمیخواید
جانگکوک : چرا اتفاقا میخوایم
مرت : نمیشه
جانگکوک : چرا
مرت : تو بخاطر من میگی اگرنه کارمند نیاز ندارید
جانگکوک : نه مرت میگم نیاز داریم دیگه
بهم نگاه کرد
مرت : .....
جانگکوک : میای؟
مرت : واقعا میگی؟
جانگکوک : البته باور کن
مرت : ممنونم جانگکوک
جانگکوک : من که کاری نکردم توام بودی همین کارو میکردی
دیگه چیزی نگفتیم تا وقتی که صبحونه تموم بشه وقتی تموم شد کمکش کردم تا جمع کنه میزو حاضر شدیم و رفتیم سمت شرکت
ا/ت ویو
از اون موقعی که بهش زنگ زدم دیگه خوابم نبرد یه هیجان عجیبی به تنم افتاده نمیتونستم بخوابم چشمام باز بودو به سقف زل زده بودم در باز شد نگاه کردم مکس بود
مکس : عه چه زود بیدار شدی صبحت بخیر
ا/ت : صبح توهم بخیر آره یکم زود بیدار شدم
نمیتونم بگم دیشب اصلا نخوابیدم
رو تخت نشستم اونم اومد کنارم نشست
مکس : میای صبحونه دیگه نه؟
ا/ت : میام
مکس : خوبه چون اگه میگفتی نمیام مجبور میشدم بزور ببرمت
ا/ت : مثل دفعه قبل
مکس : دقیقا
خواستم بلند شم کُمَکَم کرد
ا/ت : ولم کن
مکس : چی؟
ا/ت : میخوام خودم راه برم
مکس : ا/ت نمیتونی
ا/ت : میخوام امتحان کنم
انگار خوشحال شد چون توی این مدت که بهوش اومدم هیچ انگیزه ای برای خوب شدن نداشتم اما اون تماس باعث شد انگیزه پیدا کنم
مکس : باشه من اینجام خب؟ نگران نباش
ا/ت : باشه
دستمو ول کرد به دیوار تکیه دادم پاهام حس نداشتن خواستم پامو بلند کنم تا یه قدم بردارم اما نشد نه باید بشه من میتونم یه بار دیگه امتحان کردم ولی نه هیچ حسی نداشت تمام قدرتمو به پام دادم یکم حس داشت یکم اوردمش جلو یه قدم برداشتم خیلی خوشحال شدم خواستم یه قدم دیگه بردارم ولی زانوهام خالی کردن و افتادم مکس اومد پیشم
مکس : خوبی؟
ا/ت : من تونستم
مکس : من میدونستم که میتونی
بغلش کردم اونم متقابلا بغلم کرد
ا/ت : ممنونم اگه او نبودی من
نزاشت حرفم تموم بشه
مکس : چند بار بهت گفتم اینو نگو
ا/ت : اما این واقعیته
مکس : تو بودی این کارو نمیکردی؟
ا/ت : چرا میکردم
بهم خندید
مکس : خب دیگه پس اینو نگو
ا/ت : باشه نمیگم
ازش جدا شدم کمکم کرد بلند شم و براید استایل بغلم کرد و بردم سر میز گزاشتم رو صندلی و خودش نشست روبروم
اشتها نداشتم ذوق کرده بودم خب بعد از این همه مدت تونستم یکمم که شده پامو تکون بدم این خودش باعث امیدم میشد به بشقاب زل زده بودم
مکس : بخور دیگه
ا/ت : اشتها ندارم
مکس : نشد قرارمون چی بود؟
ا/ت : خب نمیشه امروزو
مکس : نه نمیشه باید صبحانتو بخوری اگه صبحونتو بخوری امروز میرم پیش فیلیپو عکسشو برات میارم
بهش زل زدم
ا/ت : واقعا؟
مکس : من که همیشه برات عکساشو میارم
ا/ت : آره ولی یه جوری گفتی خوشحال شدم
بهم خندید
مکس : ولی باید صبحونتو بخوری
ا/ت : باشه قبوله
شروع کردم به خوردن
جانگکوک ویو
با مرت رفتیم شرکت به همه سلام کردم و رفتم تو دفترم
مرت : لباسام خوبه؟
جانگکوک : عالی
مرت : بازم ازت
نزاشتم حرفش تموم بشه
جانگکوک : این صدمین باره داری میگی من وظیفمو انجام دادم ما باهم دوستیم
مرت : هر کسی این کارو نمیکنه
جانگکوک : اما تو برای من فرق میکنی
مرت : ممنونم
جانگکوک: خواهش میکنم
۱۴۰.۰k
۱۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.