پارت ۱۵
پارت ۱۵
#محیا
مسکن داشت اثر میکرد. درد هام محو شدن و کم کم خوابم برد به خودم که اومدم دیدم ساعت ۱۰ صبحه! خیلی خوابیده بودم از رو تخت بلند شدم. رفتم دستشویی و دست و صورتمو شستم !! اومدم بیرون که یهو اومد توی اتاقم . نفس نفس میزد!
من: چ..چیشده؟؟؟
دکتر: نبودی تو اتاقت ! فکر کردم دوباره میخوایی کاری کنی ! نگران شدم !
من: نگران نباش! من به این راحتی ها دیگه نمیمیرم!
دکتر: حالت چه طوره؟
من: خوبم ولی دست چپم درد میکنه!!!
گفت برم روی تخت دراز بکشم !... سرم گیج میرفت ! درد قلبم زیاد شد و ساعتم شروع کرد به صدا دادن!
دکتر: محیا ! مگه نگفتی حالت خوبه !؟ پس این چیه؟!
من: آه 😖 نمیدونم ! ی..یه کاری بکن !
بعد از این حرفم رو یادم نیست ! اصلا هیچی یادم نیست !
با درد وحشتناکی که عضله هام داشت بلند شدم از خواب! دوباره یه عالمه سرم و دستگاه بهم وصل بود... سرمو چرخوندم دیدم کنارمه! ماسکو برداشتم که دوباره گذاشتش روی دهنم !
دکتر: در نیار ماسکو ! بنویس !!!
من: چم شد ؟؟ چرا اینطوری بهم سرم میزنین؟؟
دکتر: پتاسیم خونت رفته بود بالا!
ماسکمو در آوردم و شروع کردم حرف زدن !!
من: چی داری میگی؟؟ شوخی میکنی دیگه اره؟ ی..یعنی من حالم بده واقعا؟؟
دکتر: محیا ماسکو بزن ! من شوخی ندارم اصلا ! نه حالت به لحظه بد شد! الان پایدار! حالت بد نیست ! این طبیعیه !
افتادم گریه ! ماسکمو زدم .. من به دوستام قول داده بودم که زنده بمونم! ... بهم گوشیمو داد و از اتاق رفت بیرون .. ساعت تقریبا ۹ شب بود دیدم دوستانم بهم پیام دادن ! ولی جوابشون رو ندادم ! هم سارا هم زینب ! گوشیمو انداختم اون طرف و گریه میکردم. درد قفسه سینه ام خیلی زیاد بود! انگار تموم دنده هام شکسته شده بودن .. اصلا نمیتونستم بخوابم ! ساعت تقریبا ۶ و نیم صبح بود که دوباره گوشیمو دستم گرفتم و جواب هر دو شون رو دادم .. اومد بالای سرم و گوشیمو ازم گرفت !
نگاهش کردم صورتش میگفت که خوشحاله !!
من: چی شده؟؟ چرا انقدر خوشحالی ؟؟
دکتر: محیا ! آزمایشات اخیرت هیچ مشکلی نداشته ! من رفتم پیش دکتر کرمی و گفت حالت خوبه و امشب میتونی مرخص بشی !!
من: واقعا؟؟؟ میتونم برم خونه ؟🥺
دکتر: اره ! خب ...
اومد نشست کنارم و یه طومار بلند بالا بهم داد !!
دکتر: دیگه حق نداری منو ببینی ! دیگه حق نداری بیایی اینجا فهمیدی ؟؟ قرص هات رو بخور رژیم غذایی ات هم رعایت کن! هر وقت هوس قهوه کردی بدون بزرگ ترین فوش دنیا رو بهم دادی ! مراقب خودت باش !
من: میدونی یه چیزیو ؟؟ دیوونه ترین دکتری هستی که دیدم به عمرم ! قول میدم دیگه ریختت رو هم نبینم ! منو ده سال پیر کردی !
دکتر: ولی یه موفقیت داشتی ! میدونی چیه؟؟
#محیا
مسکن داشت اثر میکرد. درد هام محو شدن و کم کم خوابم برد به خودم که اومدم دیدم ساعت ۱۰ صبحه! خیلی خوابیده بودم از رو تخت بلند شدم. رفتم دستشویی و دست و صورتمو شستم !! اومدم بیرون که یهو اومد توی اتاقم . نفس نفس میزد!
من: چ..چیشده؟؟؟
دکتر: نبودی تو اتاقت ! فکر کردم دوباره میخوایی کاری کنی ! نگران شدم !
من: نگران نباش! من به این راحتی ها دیگه نمیمیرم!
دکتر: حالت چه طوره؟
من: خوبم ولی دست چپم درد میکنه!!!
گفت برم روی تخت دراز بکشم !... سرم گیج میرفت ! درد قلبم زیاد شد و ساعتم شروع کرد به صدا دادن!
دکتر: محیا ! مگه نگفتی حالت خوبه !؟ پس این چیه؟!
من: آه 😖 نمیدونم ! ی..یه کاری بکن !
بعد از این حرفم رو یادم نیست ! اصلا هیچی یادم نیست !
با درد وحشتناکی که عضله هام داشت بلند شدم از خواب! دوباره یه عالمه سرم و دستگاه بهم وصل بود... سرمو چرخوندم دیدم کنارمه! ماسکو برداشتم که دوباره گذاشتش روی دهنم !
دکتر: در نیار ماسکو ! بنویس !!!
من: چم شد ؟؟ چرا اینطوری بهم سرم میزنین؟؟
دکتر: پتاسیم خونت رفته بود بالا!
ماسکمو در آوردم و شروع کردم حرف زدن !!
من: چی داری میگی؟؟ شوخی میکنی دیگه اره؟ ی..یعنی من حالم بده واقعا؟؟
دکتر: محیا ماسکو بزن ! من شوخی ندارم اصلا ! نه حالت به لحظه بد شد! الان پایدار! حالت بد نیست ! این طبیعیه !
افتادم گریه ! ماسکمو زدم .. من به دوستام قول داده بودم که زنده بمونم! ... بهم گوشیمو داد و از اتاق رفت بیرون .. ساعت تقریبا ۹ شب بود دیدم دوستانم بهم پیام دادن ! ولی جوابشون رو ندادم ! هم سارا هم زینب ! گوشیمو انداختم اون طرف و گریه میکردم. درد قفسه سینه ام خیلی زیاد بود! انگار تموم دنده هام شکسته شده بودن .. اصلا نمیتونستم بخوابم ! ساعت تقریبا ۶ و نیم صبح بود که دوباره گوشیمو دستم گرفتم و جواب هر دو شون رو دادم .. اومد بالای سرم و گوشیمو ازم گرفت !
نگاهش کردم صورتش میگفت که خوشحاله !!
من: چی شده؟؟ چرا انقدر خوشحالی ؟؟
دکتر: محیا ! آزمایشات اخیرت هیچ مشکلی نداشته ! من رفتم پیش دکتر کرمی و گفت حالت خوبه و امشب میتونی مرخص بشی !!
من: واقعا؟؟؟ میتونم برم خونه ؟🥺
دکتر: اره ! خب ...
اومد نشست کنارم و یه طومار بلند بالا بهم داد !!
دکتر: دیگه حق نداری منو ببینی ! دیگه حق نداری بیایی اینجا فهمیدی ؟؟ قرص هات رو بخور رژیم غذایی ات هم رعایت کن! هر وقت هوس قهوه کردی بدون بزرگ ترین فوش دنیا رو بهم دادی ! مراقب خودت باش !
من: میدونی یه چیزیو ؟؟ دیوونه ترین دکتری هستی که دیدم به عمرم ! قول میدم دیگه ریختت رو هم نبینم ! منو ده سال پیر کردی !
دکتر: ولی یه موفقیت داشتی ! میدونی چیه؟؟
۲۲.۴k
۲۲ اسفند ۱۳۹۹