روی دستش پسرش رفت ولی قولش نه

روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه
نیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه

این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار،
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه

باغبانی ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا،
به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه

شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار،
دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه

جان من برخیِ " آن مرد " که در شط فرات،
تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه

هر طرف می نگری نامِ «حسین» است و «حسین» ،
ای دمش گرم، سرش رفت، ولی قولش نه
دیدگاه ها (۶)

من آن بانوی "پاییزم"....من از احساس لبریزم... دمی با باد میر...

ما کوچیکا خدامون بزرگه

خدای خوبم این روزها بیشتر حواست به من باشد...می گویند بزرگتر...

خدایا !نگاهم که نمی کنی ؛ خوب نیستم ! دلم زود می گیرد و بغضم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط