سی سال در فراق پدر گریه کرد و گفت:
سی سال در فراق پدر گریه کرد و گفت:
بازار شام جای عزیزان ما نبود ...
راوی رنج نینوا...
قسمت این بود بال و پر نزنی
مرد بیمارِ خیمه ها باشی
حکمت این بود رویِ نی نروی
راوی رنج نینوا باشی
چقدر گریه کردی آقاجان!
مژه هایت به زحمت افتادند
قمری قطعه قطعه را دیدی!
ناله هایت به لکنت افتادند
سر بریدند پیش چشمانت
دشتی از لاله و اقاقی را
پس گرفتید از یزید آخر
علم با شکوه ساقی را؟
کربلا خاطرات تلخی داشت
ساربان را نمی بری از یاد
تا قیام قیامت آقاجان
خیزران را نمی بری از یاد
خونِ این باغ، گردنِ پاییز
یاس همرنگ ارغوان می شد
چه خبر بود دور طشت طلا؟
عمه ات داشت نصفه جان می شد
جمل شام پیش رویت بود
خطبه ات، تیغ ذوالفقارت بود
"السلام علیک یا عطشان"
ذکر لبهای روزه دارت بود
خون خورشید در رگت جاری
از بنی هاشمی، یلی هستی
دستهای تو را بهم بستند
هر چه باشد تو هم علی هستی
کاش می مُردم و نمی خواندم
سرِ بازارها تو را بردند
نیزه داران عبایِ دوشت را
جایِ سوغات کربلا بردند...
وحید قاسمی
#شهادت_امام_سجاد_علیه_السلام_تسلیت
بازار شام جای عزیزان ما نبود ...
راوی رنج نینوا...
قسمت این بود بال و پر نزنی
مرد بیمارِ خیمه ها باشی
حکمت این بود رویِ نی نروی
راوی رنج نینوا باشی
چقدر گریه کردی آقاجان!
مژه هایت به زحمت افتادند
قمری قطعه قطعه را دیدی!
ناله هایت به لکنت افتادند
سر بریدند پیش چشمانت
دشتی از لاله و اقاقی را
پس گرفتید از یزید آخر
علم با شکوه ساقی را؟
کربلا خاطرات تلخی داشت
ساربان را نمی بری از یاد
تا قیام قیامت آقاجان
خیزران را نمی بری از یاد
خونِ این باغ، گردنِ پاییز
یاس همرنگ ارغوان می شد
چه خبر بود دور طشت طلا؟
عمه ات داشت نصفه جان می شد
جمل شام پیش رویت بود
خطبه ات، تیغ ذوالفقارت بود
"السلام علیک یا عطشان"
ذکر لبهای روزه دارت بود
خون خورشید در رگت جاری
از بنی هاشمی، یلی هستی
دستهای تو را بهم بستند
هر چه باشد تو هم علی هستی
کاش می مُردم و نمی خواندم
سرِ بازارها تو را بردند
نیزه داران عبایِ دوشت را
جایِ سوغات کربلا بردند...
وحید قاسمی
#شهادت_امام_سجاد_علیه_السلام_تسلیت
۲۴۴
۲۳ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.