رویای غیرممکن فصل1 پارت9
#رویای_غیرممکن #فصل1 #پارت9
داور شروع کرد به خوندن اسم ها؛ در نهایت فقط من مونده بودم که اسمم رو نخونده بود؛ و در کل فقط 2 نفر تونسته بودن قبول بشن.
داور ها نگاهی به من انداختن و بعد اون آقایی که اسم هارو میخوند نفس عمیقی کشید و گفت : سارا، یه چند قدم بیا جلو.
با پاهایی که مثل ژله میلرزیدن به جلو رفتم. یکی از داور ها شروع کرد : تو قرار نیست 3 سال آموزش ببینی. وقتی اینو گفت کم مونده بودم بیفتم ولی یکی از اونایی قبول شده بود پشت من بود و قبل از اینکه بیوفتم منو محکم نگه داشت. به بقیه نگاه کردم انگار هیچ کس به جز اون دختره متوجه اینکه من تعادلم رو از دست دادم، نشده بود. با خودم فکر کردم : بفرما همه اینهمه ازت تعریف کردن منم باورم شده بود خیلی عالی هستم نگو همه این تعریف ها واسه این بود که من تو کارم خیلی افتضاح بودم و واسه اینکه به من روحیه بدن تا پیشرفت کنم، همه اینارو گفتن.
داور ادامه داد : تو قرار نیست 3 سال آموزش ببینی و خودت با چند نفر گروه درست کنی، چون تو قراره عضو پنجم گروهی بشی که قراره 3 ماه بعد دبیو کنن.
وقتی اینو گفت متوجه صدای آروم دختری که منو از پشت نگه داشته بود شدم؛ که میگفت : بیا، این همه استرس واسه هیچی، زود قضاوت کرده بودی و کم مونده بود بیهوش بشی، اینم یه درس زندگی : هیچ وقت و هیچ وقت تا زمانی که کاملا چیزی رو نمیدونی، دربارش قضاوت نکن؛ ولی من اونقدر شوک شده بودم که نتونستم جوابش رو بدم.
همون داوری که اسم هارو میخوند، ادامه داد : سارا تو امروز قراره با گروهت آشنا بشی، و بعد آشنایی با گروهت قراره تمام گروه های این کمپانی رو از نزدیک ببینی. وقتی اینو گفت : اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود : شوگا، امروز قراره از نزدیک ببینمش، مثل یه رویاست.
با صدای همون دختره که بهم میگفت : کجا سیر میکنی؟ یه تشکری چیزی بکن دیگه؛ از فکر دراومدم و همینطور که دختره گفته بود از داورا تشکر کردم و وقتی به پشت صحنه رسیدم برادرم منو یه جوری از خوشحالی بغل کرد که داشتم خفه میشدم. بعد از چند دقیقه بغل خفه کننده برادرم راضی شد تا منو ول کنه و دقیقا وقتی ول کرد داور ها وارد شدن و به طرف من اومدن. وقتی رسیدن همون داوری که به ایرانی بودن من شک داشت، گفت : فکر کردی ما قبولت نمیکنیم؟ تو عالی هستی و به هر کمپانی میرفتی قبول میشدی؛ راستی یه چند دقیقه بعد گروهت قراره بیان و با هم آشنا میشین، و البته بعد از اون قراره تمام گروه های این کمپانی رو ببینی ولی این اتفاق تکی میفته، یعنی هیچ کدوم از اعضای گروهت همراهت نیست و فقط منم که پیشت هستم و با بقیه گروه ها آشنات میکنم...
داور شروع کرد به خوندن اسم ها؛ در نهایت فقط من مونده بودم که اسمم رو نخونده بود؛ و در کل فقط 2 نفر تونسته بودن قبول بشن.
داور ها نگاهی به من انداختن و بعد اون آقایی که اسم هارو میخوند نفس عمیقی کشید و گفت : سارا، یه چند قدم بیا جلو.
با پاهایی که مثل ژله میلرزیدن به جلو رفتم. یکی از داور ها شروع کرد : تو قرار نیست 3 سال آموزش ببینی. وقتی اینو گفت کم مونده بودم بیفتم ولی یکی از اونایی قبول شده بود پشت من بود و قبل از اینکه بیوفتم منو محکم نگه داشت. به بقیه نگاه کردم انگار هیچ کس به جز اون دختره متوجه اینکه من تعادلم رو از دست دادم، نشده بود. با خودم فکر کردم : بفرما همه اینهمه ازت تعریف کردن منم باورم شده بود خیلی عالی هستم نگو همه این تعریف ها واسه این بود که من تو کارم خیلی افتضاح بودم و واسه اینکه به من روحیه بدن تا پیشرفت کنم، همه اینارو گفتن.
داور ادامه داد : تو قرار نیست 3 سال آموزش ببینی و خودت با چند نفر گروه درست کنی، چون تو قراره عضو پنجم گروهی بشی که قراره 3 ماه بعد دبیو کنن.
وقتی اینو گفت متوجه صدای آروم دختری که منو از پشت نگه داشته بود شدم؛ که میگفت : بیا، این همه استرس واسه هیچی، زود قضاوت کرده بودی و کم مونده بود بیهوش بشی، اینم یه درس زندگی : هیچ وقت و هیچ وقت تا زمانی که کاملا چیزی رو نمیدونی، دربارش قضاوت نکن؛ ولی من اونقدر شوک شده بودم که نتونستم جوابش رو بدم.
همون داوری که اسم هارو میخوند، ادامه داد : سارا تو امروز قراره با گروهت آشنا بشی، و بعد آشنایی با گروهت قراره تمام گروه های این کمپانی رو از نزدیک ببینی. وقتی اینو گفت : اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود : شوگا، امروز قراره از نزدیک ببینمش، مثل یه رویاست.
با صدای همون دختره که بهم میگفت : کجا سیر میکنی؟ یه تشکری چیزی بکن دیگه؛ از فکر دراومدم و همینطور که دختره گفته بود از داورا تشکر کردم و وقتی به پشت صحنه رسیدم برادرم منو یه جوری از خوشحالی بغل کرد که داشتم خفه میشدم. بعد از چند دقیقه بغل خفه کننده برادرم راضی شد تا منو ول کنه و دقیقا وقتی ول کرد داور ها وارد شدن و به طرف من اومدن. وقتی رسیدن همون داوری که به ایرانی بودن من شک داشت، گفت : فکر کردی ما قبولت نمیکنیم؟ تو عالی هستی و به هر کمپانی میرفتی قبول میشدی؛ راستی یه چند دقیقه بعد گروهت قراره بیان و با هم آشنا میشین، و البته بعد از اون قراره تمام گروه های این کمپانی رو ببینی ولی این اتفاق تکی میفته، یعنی هیچ کدوم از اعضای گروهت همراهت نیست و فقط منم که پیشت هستم و با بقیه گروه ها آشنات میکنم...
۱۱.۲k
۲۳ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.