سلام ب قسمت سوم داستان من خوش اومدید
سلام ب قسمت سوم داستان من خوش اومدید
ابتدا ی چایی نسکافه ای چیزی آماده کنید
اسم داستان : ازدواج غیر ممکن این قسمت تنها در خانه
راوی : سلام بیاد اول قبل از این که داستان رو شروع کنیم ی مروری از قسمت قبل داشت باشیم یوجی ک داشت سوکونا رو رازی میکرد که باید ب عشقش ب مگومی بگه یهو گوجو از راه میرسه و اونم داشت همینو بهش میگفت ک یوجی میره و مگومی رو میاره و ...
مکان : توکیو ساعت ۱۱:۰۰ شب
مگومی : اینجا چ خبر ؟
سوکونا : این اینجا چی کار میکنه
گوجو : ای وای
یوجی : سلام مگومی رو هم آوردم
راوی : سوکونا میر ب سمت یوجی و با ی دستش اونو از زمین بر میداره و پرتابش میکنه ب سمت گوجو و گوجو زیر یوجی کوکو سبزی میشه
مگومی : داری چی کار میکنی
سوکونا : اینو باید میزدم
مگومی : تو منو دوست داری
سوکونا : نه اره اصلا این چ سوالی
مگومی : نه یا اره
سوکونا : اره
مگومی : پس یوجی الکی نمیگفت
یوجی : بالاخره گفت
گوجو : راحتی یوجی باشوووووو
یوجی : اخ اخ زدش
گوجو : چی کی کجا باشو منم ببینم
یوجی : باش باش
راوی : درهمین هین مگومی ب صورت سوکونا سیلی میزنه و میره
یوجی : ای بابا
گوجو : کمک سوکونا دیوانه شد
یوجی : چی مگه
گوجو : نگاش کن
سوکونا : اون منو زد ( در حال خندیدن )
یوجی : ...😐
سوکونا : برید خونه هاتون
یوجی : مطمئنی
گوجو : یوجی راست میگه کار دست خودت میدیا
سوکونا : بریددددددد
راوی : بعد از این که همه رفتن سوکونا پا میشه و ب سمت خونه مگومی میره
مکان : خونه مگومی ساعت ۱۲:۱۰ شب
راوی : سوکونا زنگ در رو میزنه مگومی باز میکنه ولی از اونجایی ک نمیخواد سوکونا وارد خونه بشه در رو میبنده ولی سوکونا پاشو لای در میزاره و ب زور وارد خونه میشه
مگومی : داری چی کار می کنی احمق
سوکونا : کاریت ندارم عزیزم
مگومی : خفه شوووو همین الان از خونه من برو بیرون کمک کمک
سوکونا : الکی داد نزن دور خونه حفاظ کشیدم ن کسی صداتو میشنوه و نه میتونه از حفاظ رد بشه ( خنده شیطانی)
راوی : سوکونا لباس خودشو در (شلوار پاش)
مگومی : میخوای چی کار کنی
راوی : سوکونا دست های مگومی رو میگیره و میرن رو تخت و سعی میکنه لباشو ببوس و خب همین کار رو هم میکنه و ولش هم نمیکنه کم کم ب مگومی هم حال میده و خودشم سوکونا رو بغل میکنه ساعت ۳:۳۰ شب بود و هر دو تو بغل هم خوابشون میبره ساعت ۴:۰۰ شب مگومی در حالی ک تو خوابو بیداری بود ب سمت حموم میره و لباسش رو در میاره و...
قسمت سوم داستان هم تموم شد امید وارم ک خوشتون اومده باشه
ابتدا ی چایی نسکافه ای چیزی آماده کنید
اسم داستان : ازدواج غیر ممکن این قسمت تنها در خانه
راوی : سلام بیاد اول قبل از این که داستان رو شروع کنیم ی مروری از قسمت قبل داشت باشیم یوجی ک داشت سوکونا رو رازی میکرد که باید ب عشقش ب مگومی بگه یهو گوجو از راه میرسه و اونم داشت همینو بهش میگفت ک یوجی میره و مگومی رو میاره و ...
مکان : توکیو ساعت ۱۱:۰۰ شب
مگومی : اینجا چ خبر ؟
سوکونا : این اینجا چی کار میکنه
گوجو : ای وای
یوجی : سلام مگومی رو هم آوردم
راوی : سوکونا میر ب سمت یوجی و با ی دستش اونو از زمین بر میداره و پرتابش میکنه ب سمت گوجو و گوجو زیر یوجی کوکو سبزی میشه
مگومی : داری چی کار میکنی
سوکونا : اینو باید میزدم
مگومی : تو منو دوست داری
سوکونا : نه اره اصلا این چ سوالی
مگومی : نه یا اره
سوکونا : اره
مگومی : پس یوجی الکی نمیگفت
یوجی : بالاخره گفت
گوجو : راحتی یوجی باشوووووو
یوجی : اخ اخ زدش
گوجو : چی کی کجا باشو منم ببینم
یوجی : باش باش
راوی : درهمین هین مگومی ب صورت سوکونا سیلی میزنه و میره
یوجی : ای بابا
گوجو : کمک سوکونا دیوانه شد
یوجی : چی مگه
گوجو : نگاش کن
سوکونا : اون منو زد ( در حال خندیدن )
یوجی : ...😐
سوکونا : برید خونه هاتون
یوجی : مطمئنی
گوجو : یوجی راست میگه کار دست خودت میدیا
سوکونا : بریددددددد
راوی : بعد از این که همه رفتن سوکونا پا میشه و ب سمت خونه مگومی میره
مکان : خونه مگومی ساعت ۱۲:۱۰ شب
راوی : سوکونا زنگ در رو میزنه مگومی باز میکنه ولی از اونجایی ک نمیخواد سوکونا وارد خونه بشه در رو میبنده ولی سوکونا پاشو لای در میزاره و ب زور وارد خونه میشه
مگومی : داری چی کار می کنی احمق
سوکونا : کاریت ندارم عزیزم
مگومی : خفه شوووو همین الان از خونه من برو بیرون کمک کمک
سوکونا : الکی داد نزن دور خونه حفاظ کشیدم ن کسی صداتو میشنوه و نه میتونه از حفاظ رد بشه ( خنده شیطانی)
راوی : سوکونا لباس خودشو در (شلوار پاش)
مگومی : میخوای چی کار کنی
راوی : سوکونا دست های مگومی رو میگیره و میرن رو تخت و سعی میکنه لباشو ببوس و خب همین کار رو هم میکنه و ولش هم نمیکنه کم کم ب مگومی هم حال میده و خودشم سوکونا رو بغل میکنه ساعت ۳:۳۰ شب بود و هر دو تو بغل هم خوابشون میبره ساعت ۴:۰۰ شب مگومی در حالی ک تو خوابو بیداری بود ب سمت حموم میره و لباسش رو در میاره و...
قسمت سوم داستان هم تموم شد امید وارم ک خوشتون اومده باشه
۷.۲k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.