^ادامه تر تر^
p⁴
'لبخند زدم، اما زل زده بودم به دستاش…
انگشتایی که میلرزیدن، حتی اگه سعی میکرد پنهونش کنه.
چشماش ساکت بودن، ولی اضطرابش فریاد میزد.
آروم قدم برداشتم سمتش. پشت سرش ایستادم، خم شدم و سرمو روی شونش گذاشتم.
گرمای وجودم رو بهش نزدیکتر کردم، تا شاید سرمای اضطرابو از بین ببره.
دستامو گذاشتم روی دستای یخزدش و با صدایی آروم زمزمه کردم:
ـ نفس بکش… من اینجام.
ـ ما باهم میخونیم، یادت رفت؟ تو تنها نیستی.
چند ثانیه فقط سکوت بود...
نه از اون سکوتای سنگین، از اون سکوتایی که قلبا توش حرف میزنن.
آروم سرمو بالا آوردم، نگاش کردم و لبخند زدم:
ـ میدونی که همیشه کنارت میمونم، درسته؟
حالا بیا... فقط از پیانو زدنت و صدات لذت ببر . چون من بهش ایمان دارم.'
"وقتی پشت سرم ایستاد..لرز کوچیکی کردم.
این پسر قصد داشت با این کاراش دل من و ببره!
دستام و مشت کردم و چشمام رو بستم، سعی کردم حس استرسم و کم کنم و فقط به کارم فکر کنم..
با حرفاش..از ذوق خندهای کردم و لب زدم: اوهوم..میدونم که میمونی،
باشه..
آروم دستام و سمت کلیدهای پیانو بردم،
نفس عمیقی کشیدم و انگشتام رو روش فشار دادم..
و این شروع کار من بود، با استرسی که از بین رفته بود."
'وقتی اولین نتو نواخت، انگار دنیا ساکت شد.
همهی صداهای توی سرم، نگرانیهام، حتی ضربان تند قلبم…
جاشو دادن به اون ملودی آرومی که از زیر انگشتاش بیرون میاومد.
بهش خیره مونده بودم.
نه فقط به حرکت دستاش، به اون تمرکزی که توی صورتش بود…
اون لبخند کوچیک گوشهی لبش، که نشونهی اعتمادش بهم بود.
کنارش نشستم. دلم نمیخواست لحظهای ازش دور بشم.
آروم زمزمه کردم:
ـ این عالیه… ادامه بده.
و وقتی نوبت من رسید که بخونم،
نفسمو با لبخند گرفتم و با صدای آروم شروع کردم به همصدا شدن با اون.
با هر لحظهی خوندن،
اون فاصلههایی که بینمون بود، کوچیکتر میشدن.
شاید فقط یه تمرین بود…
اما برای من،
شبیه یه اعتراف بود.
بهش، به خودم، به اون چیزی که بینمون داره شکل میگیره.'
"تعریفش از کار من باعث خوشحالی دوبارهام شد.
بیشتر تمرکز کردم و فکرم و از هرچیز خالی کردم و سپردمش به ملودی..
وقتی نوبت خوندنش شد،
کمی تعجب کردم اما اون تعجبم مانع کارم نشد...
چرا انقد صداش دلنشینه؟!
صداش جوری بود که دوست داشتم ساعت ها بنشینم و به آواز خوندنش گوش بدم.
نیم نگاهی بهش انداختم..غرق در خوندن آواز بود.
صداش نه تنها دلنشین بود، بلکه لطیف بود..مثل پنبه
مست صداش شده بودم اما سعی کردم دوباره حواسم رو بدم به کارم وگرنه کارمون خراب میشد....
درسته که فقط تمرین بود، اما از هر چیزی برای من قشنگتر بود."
..
'لبخند زدم، اما زل زده بودم به دستاش…
انگشتایی که میلرزیدن، حتی اگه سعی میکرد پنهونش کنه.
چشماش ساکت بودن، ولی اضطرابش فریاد میزد.
آروم قدم برداشتم سمتش. پشت سرش ایستادم، خم شدم و سرمو روی شونش گذاشتم.
گرمای وجودم رو بهش نزدیکتر کردم، تا شاید سرمای اضطرابو از بین ببره.
دستامو گذاشتم روی دستای یخزدش و با صدایی آروم زمزمه کردم:
ـ نفس بکش… من اینجام.
ـ ما باهم میخونیم، یادت رفت؟ تو تنها نیستی.
چند ثانیه فقط سکوت بود...
نه از اون سکوتای سنگین، از اون سکوتایی که قلبا توش حرف میزنن.
آروم سرمو بالا آوردم، نگاش کردم و لبخند زدم:
ـ میدونی که همیشه کنارت میمونم، درسته؟
حالا بیا... فقط از پیانو زدنت و صدات لذت ببر . چون من بهش ایمان دارم.'
"وقتی پشت سرم ایستاد..لرز کوچیکی کردم.
این پسر قصد داشت با این کاراش دل من و ببره!
دستام و مشت کردم و چشمام رو بستم، سعی کردم حس استرسم و کم کنم و فقط به کارم فکر کنم..
با حرفاش..از ذوق خندهای کردم و لب زدم: اوهوم..میدونم که میمونی،
باشه..
آروم دستام و سمت کلیدهای پیانو بردم،
نفس عمیقی کشیدم و انگشتام رو روش فشار دادم..
و این شروع کار من بود، با استرسی که از بین رفته بود."
'وقتی اولین نتو نواخت، انگار دنیا ساکت شد.
همهی صداهای توی سرم، نگرانیهام، حتی ضربان تند قلبم…
جاشو دادن به اون ملودی آرومی که از زیر انگشتاش بیرون میاومد.
بهش خیره مونده بودم.
نه فقط به حرکت دستاش، به اون تمرکزی که توی صورتش بود…
اون لبخند کوچیک گوشهی لبش، که نشونهی اعتمادش بهم بود.
کنارش نشستم. دلم نمیخواست لحظهای ازش دور بشم.
آروم زمزمه کردم:
ـ این عالیه… ادامه بده.
و وقتی نوبت من رسید که بخونم،
نفسمو با لبخند گرفتم و با صدای آروم شروع کردم به همصدا شدن با اون.
با هر لحظهی خوندن،
اون فاصلههایی که بینمون بود، کوچیکتر میشدن.
شاید فقط یه تمرین بود…
اما برای من،
شبیه یه اعتراف بود.
بهش، به خودم، به اون چیزی که بینمون داره شکل میگیره.'
"تعریفش از کار من باعث خوشحالی دوبارهام شد.
بیشتر تمرکز کردم و فکرم و از هرچیز خالی کردم و سپردمش به ملودی..
وقتی نوبت خوندنش شد،
کمی تعجب کردم اما اون تعجبم مانع کارم نشد...
چرا انقد صداش دلنشینه؟!
صداش جوری بود که دوست داشتم ساعت ها بنشینم و به آواز خوندنش گوش بدم.
نیم نگاهی بهش انداختم..غرق در خوندن آواز بود.
صداش نه تنها دلنشین بود، بلکه لطیف بود..مثل پنبه
مست صداش شده بودم اما سعی کردم دوباره حواسم رو بدم به کارم وگرنه کارمون خراب میشد....
درسته که فقط تمرین بود، اما از هر چیزی برای من قشنگتر بود."
..
- ۱۲.۶k
- ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط