^ادامهه^


'لبخندش کوچیک بود، اما کافی بود دلم آروم بگیره.
صداش لرز داشت وقتی گفت:
«م..مطمئنی؟»
سرم رو آروم به نشونه‌ی تأیید تکون دادم.
مگه می‌تونستم مطمئن‌تر از این باشم؟
تو همون لحظه، توی همون سکوت بین حرفاش،
یه چیزی توی قلبم گفت که قراره این دختر،
یه نقشِ خاص توی زندگیم بشه.
دیدم که توی فکره.
انگار داره با خودش می‌جنگه.
می‌فهمیدم. چون خودم هم یه زمانی اون حس رو داشتم.
اون ترسِ دوست داشته شدن... اون ترسِ تکرار شدنِ درد.
یه قدم نزدیک‌تر رفتم، صدام رو آروم‌تر کردم،
جوری که فقط خودش بشنوه، فقط خودش بفهمه:
می‌دونم شاید عجیب باشه...
ولی تو تنها کسی هستی که وقتی کنارش می‌شینم،
سکوتش از هزار تا حرف بیشتر برام معنا داره.»
کمی مکث کردم، بعد لبخند زدم.
اون لبخندِ مخصوصی که فقط وقتی حس خوبی دارم رو لبم می‌شینه:
نمی‌خوام عجله کنیم.
فقط می‌خوام از همین حالا... کنارت باشم.
اگه اجازه بدی،
می‌خوام اون آدمی باشم که وقتی تو به بقیه شک داری،
بهش اعتماد کنی.
و با خودم فکر کردم...
اگه حتی یه بار دیگه اون لبخند محجوبش رو ببینم،
می‌دونم که دارم راه رو درست می‌رم.'

"سرش رو به نشونه تایید تکون داد..
انگار با تک تک حرکات و حرفاش،
اون نور روشنی که درون قلبم ایجاد شده بود
و به معنای آرامش و خوشحالیم بود..پررنگ‌تر می‌شد.
کمی داخل افکارم فرو رفتم اما زیاد طول نکشید.
جز حس خوب، چیز دیگه‌ای بهم منتقل نمی‌کرد.
چشماش، انگار اقیانوسی بود که داخلش غرق شده بودم
و هیچ‌جوره قادر به بیرون اومدن نبودم؛
مطمئن شدم که می‌تونم بهش اعتماد کنم،
مطمئن شدم که اون مثل بقیه نیست،
واقعا لبخند قشنگی داشت، دلم می‌خواست همیشه اون لبخندش
رو ببینم..دلم می‌خواست کنار هم باشیم.
پس جواب دادم:
باشه، من.. بهت اعتماد می‌کنم.
می‌دونم که تو همچین کاری نمی‌کنی اما باز هم از تو می‌خوام ترکم نکنی و..بمونی..."

'پیشش نشستم و نفس عمیقی کشیدم. دلم می‌خواست حرف‌هایی رو بزنم که شاید قبلاً هیچ وقت جرئت نمی‌کردم. دلم می‌خواست از اون چیزی بگم که قلبم می‌خواست بشنوه.
چشماش رو به من دوخت. یه لحظه سکوت کردیم، اما این سکوت هیچ وقت آزاردهنده نبود. به جاش، یه حس خاصی بینمون بود که نمی‌شد توضیح داد.
آروم گفتم:
من همیشه پیشت می‌مونم، حتی وقتی که فکر کنی همه چیز رو از دست دادی. می‌دونی؟ من نمی‌خوام هیچ‌وقت تو رو تنها بذارم.
سرم رو به جلو خم کردم و صدايی که از دلم بیرون اومد، خیلی به راحتی از دهنم بیرون اومد.
:اگه روزی اومدی و خواستی دلت رو باز کنی، من اینجا هستم. هیچ‌وقت ازت دور نمی‌شم، حتی وقتی که خودت بخوای.
شاید خیلی حرف‌ها توی دلم بود که نمی‌شد گفت، اما فقط همین یه جمله، برای من کافی بود که ثابت کنم…
:من با توام. همیشه.'

حیحییی
دیدگاه ها (۰)

^ادامه تر^

^ادامه تر تر^

^چندپارتی جذاب با یه خانوم خوشگلهه:)^

تکپارتی یونگیی:^

من تو زندگیم یه نفرو دارم که توی هر حالی باشم بهم حس خوب ميد...

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط