دل من عادت داشت که بماند یک جا

‍ ‌
دل من عادت داشت، که بماند یک جا !!
به کجا ؟
معلوم است !!
به در خانه ی تو...
دل من عادت داشت
که بماند آنجا،
پشت یک پرده ی توری
که تو هرروز آن را به کناری بزنی
دل من ساکن دیوار و دری،
که تو هرروز از آن میگذری
دل من ساکن دستان تو بود ...
دل من گوشه ی یک باغچه بود،
که هرروز به آن مینگری ...
راستی ! دل من را دیدی ؟!
آن را گم کردم ... !
دیدگاه ها (۳۴)

کیستی در دل شب نام تو نجوای من است؟'نیستی و همه شب عشق، تمنا...

ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻧـﺎﺯ ... ﻣﺮﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﻧﯿــﺎﺯ ...ﻣﺮﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺎﯾﺪ ، ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ ...

ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓتہ....!!!ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ڪہ..ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ....ﻭ ﻫمہ ﺁﺩﻡ ...

صبح است؛یاس را باید کاشت،توی گلدان ظریفی که پر از عطر خداست....

برخیز و بزن چنگ به گیتار دوبارهگلبوسه به رخساره ی هر تار دوب...

چرا حرف منو باور نمیکنی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط