کاش از پشت این دریچهی بسته

کاش از پشتِ این دریچه‌ی بسته
دستِ کم صدای کسی از کوچه می‌آمد
می‌آمد و می‌پرسید
چرا دلت پُر و دستت خالی وُ
سیگارِ آخرت ... خاموش است؟
و تو فقط نگاهش می‌کردی
بعد لای همان کتابِ کهنه
یک جمله‌ی سختِ ساده می‌جُستی
و دُرُست رو به شبِ تشنه می‌نوشتی: آب!
می‌نوشتی کاش دستی می‌آمد وُ
این دیوارهای خسته را هُل می‌داد
می‌رفتند آن طرفِ‌ این قفل کهنه و اصلا
رفتن ... که استخاره نداشت
حالا هی قدم بزن
قدم به قدم
به قدرِ همین مزارِ بی‌نام و سنگ،
سنگ بر سنگِ خاطره بگذار
تا ببینیم این بادِ بی‌خبر
کی باز با خود و این خوابِ خسته،
عطرِ تازه‌ی چای و بوی روشنِ چراغ خواهد آورد!
راستی حالا
دلت برای دیدنِ یک نَم‌نَمِ باران،
چند چشمه، چند رود و چند دریا گریه دارد!؟ #سیدعلی_صالحی #ازدواج
دیدگاه ها (۱)

دوستت دارمو این تنها کاری‌ستکه شنبه و جمعههفته و ماه و سالنم...

جمعه که خیس باشد...دل آدم برای هزار و یک نفر می گیردآن هزار ...

‌‌‌ "تو"فرق داری با همه دنیامن عاشقِ این حسِ تبعیضم ... #روز...

‌کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست...چرا آشفته می خواهی،خد...

‏‍خسته جانی هستمکه تنم رنجور ناملایمات زندگی ستاز روزهای سخت...

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part⁷" ...

Dark Blood p5

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط