سفارش حاضره! P¹²
سفارش حاضره! P¹²
به اطرافش نگاهی انداخت..
یک اتاق شیک با یک تخت دو نفره به رنگ سیاه و قرمز که وسط اتاق بود.
چند تا عکس و سند چسبیده به دیوار که با نخ قرمز دور هم پیچیده شده بودن.
یک میز که روش آینه تقریبا بزرگی قرار داشت و کنارش یک کمد لباس بلند بود.
کورو با دیدن سند ها و.. خیلی بیشتر از قبل میخواست درمورد اکیرا بدونه. اون کیه؟ کارش چیه؟یعنی چطور ادمیه؟...
از اتاق بیرون اومد و روی مبل لم داد.. حوصلش سر رفته بود ولی کاری برای انجام دادن نداشت.
ـــــــــ
اکیرا وارد پارکینگ شد و ماشین رو پارک کرد.
پیاده شد..
وارد رستوران شد و مثل همیشه با قیافه خندون دنی روبرو شد.
'سلام دنی'
"بهه! سلام اکیرا_کون! چطوری؟"
'مرسی بد نیستم، تو چطوری؟
قیافه اکیرا بیشتر وقت ها جوری بود که خوشحالی درش دیده نمیشد..
"خوبمم"
و لبخند گرمی زد.
اکبرا سری تکون داد، به سمت رختن رفت و لباس هایش رو عوض کرد.
مسئله قاچاق کننده ها حتی توی رستورانم پخش شده بود..
"اون پسر بیچاره خیلی گناه داره.. امیدوارم قاچاقچیا دستشون بهش نرسه"
"پلیسا هنوز نتونستن اونارو شناسایی کنن.."
اکیرا بهشون توجه نکرد و به کارش رسید.
امروز ساعتش رو 1ساعت زودتر تنضیم کرده بود.
بعد از مدت کوتاهی رستوران پر از ادم شد.
"سفارش میز 8 و2حاضره!"
اکیرا داشت سفارش هارو تحویل میداد که متوجه چیزی شد..
ببخشید چندورز نبودم واس همینتا پارت16میزارم
به اطرافش نگاهی انداخت..
یک اتاق شیک با یک تخت دو نفره به رنگ سیاه و قرمز که وسط اتاق بود.
چند تا عکس و سند چسبیده به دیوار که با نخ قرمز دور هم پیچیده شده بودن.
یک میز که روش آینه تقریبا بزرگی قرار داشت و کنارش یک کمد لباس بلند بود.
کورو با دیدن سند ها و.. خیلی بیشتر از قبل میخواست درمورد اکیرا بدونه. اون کیه؟ کارش چیه؟یعنی چطور ادمیه؟...
از اتاق بیرون اومد و روی مبل لم داد.. حوصلش سر رفته بود ولی کاری برای انجام دادن نداشت.
ـــــــــ
اکیرا وارد پارکینگ شد و ماشین رو پارک کرد.
پیاده شد..
وارد رستوران شد و مثل همیشه با قیافه خندون دنی روبرو شد.
'سلام دنی'
"بهه! سلام اکیرا_کون! چطوری؟"
'مرسی بد نیستم، تو چطوری؟
قیافه اکیرا بیشتر وقت ها جوری بود که خوشحالی درش دیده نمیشد..
"خوبمم"
و لبخند گرمی زد.
اکبرا سری تکون داد، به سمت رختن رفت و لباس هایش رو عوض کرد.
مسئله قاچاق کننده ها حتی توی رستورانم پخش شده بود..
"اون پسر بیچاره خیلی گناه داره.. امیدوارم قاچاقچیا دستشون بهش نرسه"
"پلیسا هنوز نتونستن اونارو شناسایی کنن.."
اکیرا بهشون توجه نکرد و به کارش رسید.
امروز ساعتش رو 1ساعت زودتر تنضیم کرده بود.
بعد از مدت کوتاهی رستوران پر از ادم شد.
"سفارش میز 8 و2حاضره!"
اکیرا داشت سفارش هارو تحویل میداد که متوجه چیزی شد..
ببخشید چندورز نبودم واس همینتا پارت16میزارم
۱.۸k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.