آیینه من شکسته چرا
آیینه من شکسته چرا
به چهره غبارم نشسته چرا
مرا ای دل من دعا کن
آمد زمان اسیری من
که گوید سلامی به پیری من
مرا ای جوانی صدا کن
زمان لحظه لحظه شود ماه و سالی
زمانی بخوابی دمی با خیالی
به آسوده بودن ولی کو مجالی
مگر عمر نوحی که باشد محالی
من آن بید پیرم که می ترسم اکنون
شکسته شوم به نوازش بادی
من آن مرغ عشقم که لب نگشودم
میان چمن به ترانه شادی
تو ای نشاط زندگی کجایی
مگر بخوابم، تا به خوابم آیی
به چهره غبارم نشسته چرا
مرا ای دل من دعا کن
آمد زمان اسیری من
که گوید سلامی به پیری من
مرا ای جوانی صدا کن
زمان لحظه لحظه شود ماه و سالی
زمانی بخوابی دمی با خیالی
به آسوده بودن ولی کو مجالی
مگر عمر نوحی که باشد محالی
من آن بید پیرم که می ترسم اکنون
شکسته شوم به نوازش بادی
من آن مرغ عشقم که لب نگشودم
میان چمن به ترانه شادی
تو ای نشاط زندگی کجایی
مگر بخوابم، تا به خوابم آیی
- ۴۱۵
- ۱۱ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط