کتاب من میترا نیستم قسمت چهارم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
کتاب#من_میترا_نیستم
خاطرات شهیده زینب کمایی 🌹
#قسمت_چهارم
#کتاب_من_میترا_نیستم_قسمت_چهارم
روایت اول (کبری طالب نژاد، مادر شهید)
#نذر کرده
من (مادر شهید)تنها فرزند مادرم بودم که او با نذر و نیاز از امام حسین(ع)گرفت.🌹
مادرم،تاج ماه،اهل یکی از روستاهای شهر کرد بود.
قسمتش این بود که در بچه سالی ازدواج کند و برای زندگی به آبادان بیاید.
چند سال از ازدواجش گذشت ،اما صاحب اولاد نشد .
به قدر امکانات آن روز دوا و درمان کرد ، ولی اثری نداشت .
وقتی از همه کس و همه جا نا امید شد به امام حسین❤(ع)توسل کرد و از او خواست که دامنش را سبز کند.
دعایش برای مادر شدن مستجاب شد،اما خیلی زود شوهرش را از دست داد.
من در شکمش بودم که پدرم از دنیا رفت بیچاره مادرم نمیدانست از بچه دار شدنش خوشحال باشد یا از بیوه شدنش ناراحت .
او زن جوانی بود و کس و کار درستی نداشت.
سال ها از روستا و فامیلش دور شده بود و با مرگ همسرش یک دختر بدون پدر هم روی دستش ماند.
مدتی بعد از مرگ پدرم با مردی به نام ((درویش قشقایی ))ازدواج کرد.
درویش قبلا زن داشت با دو پسر ،هر دو پسرش بر اثر مریضی از دنیا رفتند.
زنش هم از غصه ی مرگ بچه هایش به روستای آبا و اجدادی اش -که دور از آبادان بود-برگشت .
نمی توانم به درویش ((نابابایی))بگویم ؛او مرد خیلی خوبی بود و واقعا در حق من پدری کرد
#شهدا را یاد کنید با ذکر یک صلوات🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
کتاب#من_میترا_نیستم
خاطرات شهیده زینب کمایی 🌹
#قسمت_چهارم
#کتاب_من_میترا_نیستم_قسمت_چهارم
روایت اول (کبری طالب نژاد، مادر شهید)
#نذر کرده
من (مادر شهید)تنها فرزند مادرم بودم که او با نذر و نیاز از امام حسین(ع)گرفت.🌹
مادرم،تاج ماه،اهل یکی از روستاهای شهر کرد بود.
قسمتش این بود که در بچه سالی ازدواج کند و برای زندگی به آبادان بیاید.
چند سال از ازدواجش گذشت ،اما صاحب اولاد نشد .
به قدر امکانات آن روز دوا و درمان کرد ، ولی اثری نداشت .
وقتی از همه کس و همه جا نا امید شد به امام حسین❤(ع)توسل کرد و از او خواست که دامنش را سبز کند.
دعایش برای مادر شدن مستجاب شد،اما خیلی زود شوهرش را از دست داد.
من در شکمش بودم که پدرم از دنیا رفت بیچاره مادرم نمیدانست از بچه دار شدنش خوشحال باشد یا از بیوه شدنش ناراحت .
او زن جوانی بود و کس و کار درستی نداشت.
سال ها از روستا و فامیلش دور شده بود و با مرگ همسرش یک دختر بدون پدر هم روی دستش ماند.
مدتی بعد از مرگ پدرم با مردی به نام ((درویش قشقایی ))ازدواج کرد.
درویش قبلا زن داشت با دو پسر ،هر دو پسرش بر اثر مریضی از دنیا رفتند.
زنش هم از غصه ی مرگ بچه هایش به روستای آبا و اجدادی اش -که دور از آبادان بود-برگشت .
نمی توانم به درویش ((نابابایی))بگویم ؛او مرد خیلی خوبی بود و واقعا در حق من پدری کرد
#شهدا را یاد کنید با ذکر یک صلوات🌹
۲.۴k
۰۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.