عشق.رویایی.من
#عشق.رویایی.من
#پارت.بیست.و.نهم
از زبون #مبینا
یدفعه در اتاق باز شد لوهان و رویا زخمی اومدن داخل سریع رفتن سمتشون و رویا گرفتم
مبینا:چیشده؟؟
لوهان:فقط اون و نجات بده تمام قدرتش داره از بدنش بیرون میره
بعدش بیهوش شد
مبینا:چی؟؟کککمممکککک چچچچااننییوووللل حححووورریییسی کرررییصصص
همه پسرا دویدن اومدن
چانیول:چیشده؟؟
مبینا:نمیدونم...نمیدونم
کریص:جیسو و بقیه دارن لوهان و رویا رو کنترل میکنن و انرژیشونو میگیرن
سهون:چی؟؟اینجوری که هردوشون میمیرن
چانیول:کریص برو سریع کای و سوهو رو بیار
کریص:اوکی اوکی
سهون و چانیول اومدن بالا سر لوهان و سعی کردن با انرژی و قدرتشون بهش یکم قدرت بدن
بعد یه مدت طولانی گریم دراومد کریص هنوز نیومده بود
مبینا:لعنتیا دوستم داره میمیره پس چرا نمیاد کریص
سهون:دیگه باید از سرزمین برگشته باشه
یدفعه کریص با دوتا پسر نااشنا اومد داخل فکر کنم همون کای و سوهو بودن سریع اومدن بالا سره رویا با یه قدرت که شبیه نور نامرئی بود به سینش فشار اوردن که رویا چندتا سرفه کرد و به هوش اومد یه نفص عمیق کشیدم که یدفعه سهون و چانیول یه داد زدن
چانیول:نفس نمیکشه
سوهو:این امکان نداره
سهون:لوهانی نفس بکش لعنتی
کای:سوهو بدو
سریع رفتن بالا سر لوهان و شروع کردن بهش انرژی بدن اما هنوز نفس نمیمشید
سوهو:انرژیمون براش کافی نیست
کای:باورم نمیشه اون خیلی احمقه
سهون:پس باید برادر اصلی و بزرگ و پیدا کنیم
چانیول:شیومین چندین سال هست که از پیشمون رفته کجا میخوای پیداش کنی
سهون:یادت رفته میتونیم با انرژی خاطرات ومغزی باهم ارتباط برقرار کنیم
چانیول:او شعت یادم رفته بود
سهون:خوب کی ارتباط برقرار میکنه؟؟
کریص:من اینکارو میکنم
بعدش چشماشو بست و شروع کرد زیر لب حرف زدن داشتم دیوونه میشدم...
ادامه دارد...
#پارت.بیست.و.نهم
از زبون #مبینا
یدفعه در اتاق باز شد لوهان و رویا زخمی اومدن داخل سریع رفتن سمتشون و رویا گرفتم
مبینا:چیشده؟؟
لوهان:فقط اون و نجات بده تمام قدرتش داره از بدنش بیرون میره
بعدش بیهوش شد
مبینا:چی؟؟کککمممکککک چچچچااننییوووللل حححووورریییسی کرررییصصص
همه پسرا دویدن اومدن
چانیول:چیشده؟؟
مبینا:نمیدونم...نمیدونم
کریص:جیسو و بقیه دارن لوهان و رویا رو کنترل میکنن و انرژیشونو میگیرن
سهون:چی؟؟اینجوری که هردوشون میمیرن
چانیول:کریص برو سریع کای و سوهو رو بیار
کریص:اوکی اوکی
سهون و چانیول اومدن بالا سر لوهان و سعی کردن با انرژی و قدرتشون بهش یکم قدرت بدن
بعد یه مدت طولانی گریم دراومد کریص هنوز نیومده بود
مبینا:لعنتیا دوستم داره میمیره پس چرا نمیاد کریص
سهون:دیگه باید از سرزمین برگشته باشه
یدفعه کریص با دوتا پسر نااشنا اومد داخل فکر کنم همون کای و سوهو بودن سریع اومدن بالا سره رویا با یه قدرت که شبیه نور نامرئی بود به سینش فشار اوردن که رویا چندتا سرفه کرد و به هوش اومد یه نفص عمیق کشیدم که یدفعه سهون و چانیول یه داد زدن
چانیول:نفس نمیکشه
سوهو:این امکان نداره
سهون:لوهانی نفس بکش لعنتی
کای:سوهو بدو
سریع رفتن بالا سر لوهان و شروع کردن بهش انرژی بدن اما هنوز نفس نمیمشید
سوهو:انرژیمون براش کافی نیست
کای:باورم نمیشه اون خیلی احمقه
سهون:پس باید برادر اصلی و بزرگ و پیدا کنیم
چانیول:شیومین چندین سال هست که از پیشمون رفته کجا میخوای پیداش کنی
سهون:یادت رفته میتونیم با انرژی خاطرات ومغزی باهم ارتباط برقرار کنیم
چانیول:او شعت یادم رفته بود
سهون:خوب کی ارتباط برقرار میکنه؟؟
کریص:من اینکارو میکنم
بعدش چشماشو بست و شروع کرد زیر لب حرف زدن داشتم دیوونه میشدم...
ادامه دارد...
۱۱.۸k
۲۱ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.