عشق.رویایی.من
#عشق.رویایی.من
#پارت.بیست.و.هشتم
از زبون #مبینا
وقتی چانیول اونجوری عصبی شد برای نجاتمون انقدی ذوق مرگ شدم رفتم تو اتاقش که اومد داخل دستم و گرفت کشوند تویه اتاق دیگه
چانیول:دیگه تو اتاق من پیدات نشه
مبینا:هان؟؟اوکی
چانیول:خوبه
بعدش رفت تویه اتاقی که گذاشتم یکم فوضولی کردم همه چیز تموم بود بعدش لباسمو عوض کردم و رفتم اتاق سیلدا که با دیدن سهون و سیلدا تو بغل هم و مشغول جا خوردم که یه نگاه بهم کردن سریع از هم جدا شدن منم یه سرفه مصنوعی کردم بعدش اومدم بیرون رفتم اتاق حوری که دیدم خیلی بیحال افتاده رو تخت و داره خر و پف میکنه یعنی بدبختیه ها رفتم اتاق رویا دیدم نیستش وا یعنی چی هنوز برنگشتن😱همونجوری نشستم رو تختش و منتظر شدم تا برگرده باهم بریم سرزمین خون اشاما رو بگردیم....
از زبون #رویا
لوهان بلندم کرد تا بریم بیرون جیسو و جنی نزاشتن رزی و لیسا در و بستن جیسو با دستاش یه حصار محکم درست کرد که نتونستیم بریم بیرون گذاشتم رو زمین چندباری سعی کرد با قدرتش حصار و بشکنه اما نشد و حصار خیلی محکم بود که جیسو شروع کرد حرف زدن
جیسو:لوهان یادت نرفته توی کل امپراطوری عشق برای شاهزاده و شاهدخت حد و مرزی داره که رعایت نشه اتفاق بدی میوفته
لوهان:فقط خفه شو و این لعنتی و باز کن
لیسا:و یادت نرفته که پدر و مادرتون به دست پدر و مادر ما کشته شدن😏
رویا:اینا چی میگن؟؟
لوهان:هیچی توجهی نکن
رویا:من میترسم
جنی:بایدم بترسی کوچولو
رزی:وقتی امپراطوری قلمروهارو بدست اوردیم نشونتون میدیم با کی طرفید
لوهان:هیچ غلطی نمیتونید بکنید پس خفه شو
رویا:لوهان از اون قدرت کوفتیت استفاده بکن
لوهان:حصار محکم تر از ایناس تا بتونم بشکنمش
رویا:من یه راه دیگه هم دارم به سقف نگاه کن
لوهان:او راست میگی
یدفعه با قدرتش یخ خیلی بزرگ و سفتی درست کرد بغلم کرد و بردم یه گوشه با خودش و بعد اون یخ و زد به سقف که باعث شد سقف بشکنه سریع یه پله یخی درست و کرد رفت بالا
جیسو:نشونتون میدیم با کیا طرفید
سریع از اون قلعه خارج شدیم و رفتیم سمت قلعه خودمون....
ادامه دارد...
#پارت.بیست.و.هشتم
از زبون #مبینا
وقتی چانیول اونجوری عصبی شد برای نجاتمون انقدی ذوق مرگ شدم رفتم تو اتاقش که اومد داخل دستم و گرفت کشوند تویه اتاق دیگه
چانیول:دیگه تو اتاق من پیدات نشه
مبینا:هان؟؟اوکی
چانیول:خوبه
بعدش رفت تویه اتاقی که گذاشتم یکم فوضولی کردم همه چیز تموم بود بعدش لباسمو عوض کردم و رفتم اتاق سیلدا که با دیدن سهون و سیلدا تو بغل هم و مشغول جا خوردم که یه نگاه بهم کردن سریع از هم جدا شدن منم یه سرفه مصنوعی کردم بعدش اومدم بیرون رفتم اتاق حوری که دیدم خیلی بیحال افتاده رو تخت و داره خر و پف میکنه یعنی بدبختیه ها رفتم اتاق رویا دیدم نیستش وا یعنی چی هنوز برنگشتن😱همونجوری نشستم رو تختش و منتظر شدم تا برگرده باهم بریم سرزمین خون اشاما رو بگردیم....
از زبون #رویا
لوهان بلندم کرد تا بریم بیرون جیسو و جنی نزاشتن رزی و لیسا در و بستن جیسو با دستاش یه حصار محکم درست کرد که نتونستیم بریم بیرون گذاشتم رو زمین چندباری سعی کرد با قدرتش حصار و بشکنه اما نشد و حصار خیلی محکم بود که جیسو شروع کرد حرف زدن
جیسو:لوهان یادت نرفته توی کل امپراطوری عشق برای شاهزاده و شاهدخت حد و مرزی داره که رعایت نشه اتفاق بدی میوفته
لوهان:فقط خفه شو و این لعنتی و باز کن
لیسا:و یادت نرفته که پدر و مادرتون به دست پدر و مادر ما کشته شدن😏
رویا:اینا چی میگن؟؟
لوهان:هیچی توجهی نکن
رویا:من میترسم
جنی:بایدم بترسی کوچولو
رزی:وقتی امپراطوری قلمروهارو بدست اوردیم نشونتون میدیم با کی طرفید
لوهان:هیچ غلطی نمیتونید بکنید پس خفه شو
رویا:لوهان از اون قدرت کوفتیت استفاده بکن
لوهان:حصار محکم تر از ایناس تا بتونم بشکنمش
رویا:من یه راه دیگه هم دارم به سقف نگاه کن
لوهان:او راست میگی
یدفعه با قدرتش یخ خیلی بزرگ و سفتی درست کرد بغلم کرد و بردم یه گوشه با خودش و بعد اون یخ و زد به سقف که باعث شد سقف بشکنه سریع یه پله یخی درست و کرد رفت بالا
جیسو:نشونتون میدیم با کیا طرفید
سریع از اون قلعه خارج شدیم و رفتیم سمت قلعه خودمون....
ادامه دارد...
۱۳.۹k
۲۱ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.