باران میبارد و غزل های تازه

باران میبارد و غزل های تازه,
بر دل برگهای ڪهــنه می ریزند
آری دوباره ڪوچها انگار,
از عطر و هوای تو لبریزند...

اینجا در انتظار دیدنت با چتر,
هر بار چشم های
پنجرها خیسند.
دیدگاه ها (۵)

میخواستم از عشق بنویسم...از حس خوب عاشق شدن....از طعم شیرین ...

" آدم‌ های امن چه کسانی هستند؟ "آدم‌ های امن، همان‌هایی هستن...

;-)

امشب چشمانم را به باران می سپارم انگشتانم را به شعـر و در ان...

با نگاهم چشم هایت را زیارت میکنمچشم می بندم تو را در دل عباد...

عزیز تر از جانم!روزی که قرار بود بعد از مدت ها دلواپسی و دید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط