باران میبارد و غزل های تازه,
باران میبارد و غزل های تازه,
بر دل برگهای ڪهــنه می ریزند
آری دوباره ڪوچها انگار,
از عطر و هوای تو لبریزند...
اینجا در انتظار دیدنت با چتر,
هر بار چشم های
پنجرها خیسند.
بر دل برگهای ڪهــنه می ریزند
آری دوباره ڪوچها انگار,
از عطر و هوای تو لبریزند...
اینجا در انتظار دیدنت با چتر,
هر بار چشم های
پنجرها خیسند.
۴۰۴
۱۹ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.