باران میبارد و غزل های تازه,بر دل برگهای ڪهــنه می ریزندآری دوباره ڪوچها انگار,از عطر و هوای تو لبریزند...اینجا در انتظار دیدنت با چتر,هر بار چشم های پنجرها خیسند.