سناریو

(درخواستی)

وقتی بابات متوجه اهم اهمتون میشه البته عادی رفتار کنه نه اینکه با کمربند بیوفته دنبال اعضا


نامجون:اومم چیزه شما اشتب فکر میکنید😂

جین:عع عمو اونجارو بدو درو ا.ت بدو🤣

شوگا:خب ا.ت ماله منه معلومه که این اتفاق میوفته😏

جیهوپ:اصن من میخوام بیام خواستگاریه ا.ت شوما هم باید قبول کنید مگرنه میدزدمش😌

جیمین:جلو بابات دوباره میبوستت💋🙂

تهیونگ:بابا منو اونجوری نگاه نکنید انگار خودتون مامان ا.تو چیز نکردید پسسسسسس بی حصابیم

جونکوک:خب بزارید اینجوری بگم که من ا.تو خیلی دوس دارم دلم میخواد باهم دیگه چیز کنیم.....شما چه کار این؟؟!😏(بعدش شپلق از بابایه تو سیلی میخوره پسرم🙄😂)


واقعا ببخشید که انقد دیر گزاشتمش یا نت نداشتم یا جایی بودم(رفته بودم مسافرت)بجاش چنتا دیگه سناریو میزارم
بازم بببخخخشیییددد🥺
دیدگاه ها (۰)

سناریو

سناریو

جیمین

اون فیکه که اسمش تنهام نزار بود رو ادامه بدم؟!البته ببخشیدا ...

پارت ۶ فیک مرز خون و عشق

⁶²بوسه طولانی جونگکوک به آرامی پایان یافت. هر دو نفس‌نفس می‌...

⁶⁵یونجو: “عمو، میشه یه سوال بپرسم؟”کوک: “جانم؟”یونجو: “از تن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط