خاطرات دارن مثل موریانه مغزمو میخورن خاطراتی که اون لحظ
خاطرات دارن مثل موریانه مغزمو میخورن ؛ خاطراتی که اون لحظه شیرین ترین لحظات بودن، خیلی شیرین، حالا هم تلخ ترین، تلخ ترین ؛ خاطراتی که اون لحظه فکر میکردم قرار ماه ها بعد سال ها بعد با حال خوب ازشون یاد کنم، اما حالا دارم با دلی خون و نفرت ازشون یاد میکنم! خاطراتی که داغشون به دل موند؛ حسرت ها، حسرت اون یک لحظه، حسرت اون بوسه، حسرت اون حرارت دستات، تنت، بوی خوش گردنت، منو یک لحظه به اون دقایق برگردونید! نه نمیخوام بازم بچشمشون نه؛ فقط میخوام اون لحظه دیگه انجامشون ندم که خاطره بمونن باز، خاطره خاطره، تو شاید یه روزی یه جایی با خنده ازشون یاد کنی. اما من هر لحظه با هرچیزی که میبینم وصل میکنمش به خاطرات! درد خودت کم بود؛ درد رفتنت کم بود ؛ بدبختی خاطرات عزیز هم اضافه شدن!
- ۵.۳k
- ۰۲ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط