الان دقیقا یه جایی نشستم که هیچکس حسش رو نمیدونه جایی که

الان دقیقا یه جایی نشستم که هیچکس حسش رو نمیدونه، جایی که بهترین اتفاقا افتاد؛ خنده های شیرین؛ بغل های طولانی، صحبت های عاشقانه، قول و وعده های راستین؛ نگاه هایی که توش برق داشت و منو جذبش میکرد، یادمه روزی که منو ترکم کردی اومدم و اینجا نشستم، اینقدر حالم بد بود، درست زل زده بودم به اونجایی که واستادی و دستات رو باز کردی و بغلم کردیو گفتی تولدت مبارک عشق زندگی من! الان چقدر اینجا جات خالیه، دارم تصورت میکنم اینجا این لحظه تورو کنار خودم، میدونی من همیشه از تو مینویسم اما اینار خواستم عمیقا حسم رو اونجایی که هستم بیام کنم؛ هیچ فرقی نکرد من تو عادی ترین لحظات و و بدترین لحظات هم همونطوری دوست ندارم بلکه عاشقتم .
دیدگاه ها (۵)

خاطرات دارن مثل موریانه مغزمو میخورن ؛ خاطراتی که اون لحظه ش...

من ، نمیدونم تا کی زنده هستم و عمر میکنم ؛ شاید وقت خیلی زیا...

ولی به قول شایع :"یه روز بدون اینکه به کسی بگم میرم"میرم یه ...

شیخ لبو

ادامه پارت ۶یه لحظه به صورتم نگاه کرد، انگار داشت توی روح من...

آیدل خلافکار ...

وقتی بهت خیانت می‌کنه و .... ۱/۲ ویو هستی سلامم من هستی هستم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط