شبی تاریک و ظلمانی
شبی تاریک و ظلمانی
کشیدم در بغل زانو
به آسمان نظر کردم
به دنیای پر از اندوه
من آن دم را نمی دانم
چه کرد یکباره بر جانم
غم و غصه و بی تابی
که طوفانی نمود دریا
و طغیانش به هم کوبید
دل رنجور و پر دردم
چو پاره پاره میگشت دل
ز امواج گرفتاری
به ناگه ابر چشمانم
فرو بارید نم باران تنهایی
شنیدم آه سوزانی
ز کنج قلب رنجوری
ندا می کرد خدا را
کودکی در اوج بیچاری
خدایا ای خدای خوب
قرارت پس چرا این شد؟
مرا راهیِ دنیایی بکردی که
قرارت بر گلستان بود
نمیدانم چه گشت بر من
که این باغت جهنم شد
خدایا ای خدای خوب
چرا زیر و زبر گردید
قشنگی های دنیایت
برِ چشمان معصومم
به یکباره نمی دانم
چرا اینگونه این شکلی
به هر جا من نظر کردم
پر از آه و پر از غم شد
ز سویی فقر و تنهایی
به جایی زخم و بی تابی
به جایی طعنه ها دیدم
ز جایی جنگ و بدبختی
یکی از ظلم رسد جانش
یکی هر شب برد غصه
چنین می گفت و می نالید
دل کوچک و پر دردم
شب تاریک و ظلمانی
بدین گونه سحر گردید
من بودم و جهانی درد
خدا اما چرا ساکت؟
شکستم من به آرامی
از این بی پاسخی هایش
خدا اما صبورانه
نگاه می کرد و ساکت بود
برای لحظه ای دیدم
که جان بر لب رسیده ام
که می خواهم به در آیم
از این دنیای وارونه
در آخرین تقلاها
دل از دنیا به در کردم
به سوی معبود خاموش
برای لحظه آخر ، نظر کردم
خدا اما به یکباره
به آهنگی که از مسجد
ندایش را به گوشم ریخت
چنان می گفت انگاری
عزیز کوچک و تنها
گر این دنیا پر از درد است
گر این عالم برت تنگ است
دمی و لحظه ای از تو
خدایت غافل نمی گردد
شب تاریک را دیدی
چگونه صبح زیبا شد؟
بر این مژده دهم قلبت
گلستان می شود روزی
جهانِ پر ز بیدادی
مباش غمگین و افسرده
که من یار و نگهبانم
دمی و لحظه ای دنیا
بدون من نمی گردد
مشو غمگین و دلمرده
خدا یار و پنهات هست
پسِ این لحظه ی تاریک
یقیناً روشنایی هست
#خدا #خداوند #الله #allah #شعر #شعر_عاشقانه #شعر_عارفانه #گفتگو_با_خدا #درد_دل_با_خدا #عاشقانه #راز_و_نیاز #خدا_هست #خدایا_کمکم_کن
کشیدم در بغل زانو
به آسمان نظر کردم
به دنیای پر از اندوه
من آن دم را نمی دانم
چه کرد یکباره بر جانم
غم و غصه و بی تابی
که طوفانی نمود دریا
و طغیانش به هم کوبید
دل رنجور و پر دردم
چو پاره پاره میگشت دل
ز امواج گرفتاری
به ناگه ابر چشمانم
فرو بارید نم باران تنهایی
شنیدم آه سوزانی
ز کنج قلب رنجوری
ندا می کرد خدا را
کودکی در اوج بیچاری
خدایا ای خدای خوب
قرارت پس چرا این شد؟
مرا راهیِ دنیایی بکردی که
قرارت بر گلستان بود
نمیدانم چه گشت بر من
که این باغت جهنم شد
خدایا ای خدای خوب
چرا زیر و زبر گردید
قشنگی های دنیایت
برِ چشمان معصومم
به یکباره نمی دانم
چرا اینگونه این شکلی
به هر جا من نظر کردم
پر از آه و پر از غم شد
ز سویی فقر و تنهایی
به جایی زخم و بی تابی
به جایی طعنه ها دیدم
ز جایی جنگ و بدبختی
یکی از ظلم رسد جانش
یکی هر شب برد غصه
چنین می گفت و می نالید
دل کوچک و پر دردم
شب تاریک و ظلمانی
بدین گونه سحر گردید
من بودم و جهانی درد
خدا اما چرا ساکت؟
شکستم من به آرامی
از این بی پاسخی هایش
خدا اما صبورانه
نگاه می کرد و ساکت بود
برای لحظه ای دیدم
که جان بر لب رسیده ام
که می خواهم به در آیم
از این دنیای وارونه
در آخرین تقلاها
دل از دنیا به در کردم
به سوی معبود خاموش
برای لحظه آخر ، نظر کردم
خدا اما به یکباره
به آهنگی که از مسجد
ندایش را به گوشم ریخت
چنان می گفت انگاری
عزیز کوچک و تنها
گر این دنیا پر از درد است
گر این عالم برت تنگ است
دمی و لحظه ای از تو
خدایت غافل نمی گردد
شب تاریک را دیدی
چگونه صبح زیبا شد؟
بر این مژده دهم قلبت
گلستان می شود روزی
جهانِ پر ز بیدادی
مباش غمگین و افسرده
که من یار و نگهبانم
دمی و لحظه ای دنیا
بدون من نمی گردد
مشو غمگین و دلمرده
خدا یار و پنهات هست
پسِ این لحظه ی تاریک
یقیناً روشنایی هست
#خدا #خداوند #الله #allah #شعر #شعر_عاشقانه #شعر_عارفانه #گفتگو_با_خدا #درد_دل_با_خدا #عاشقانه #راز_و_نیاز #خدا_هست #خدایا_کمکم_کن
۱۲.۳k
۱۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.