24 Part
24 Part
جونگ کوک: فقط میخوام ازت محافظت کنم.
ا/ت چیزی نمیگه. فقط به چشمای فرد روبروش خیره میشه. چشماش که انگار میخواستن چیزی رو بگن و رازی رو فاش کنن.
ا/ت: اون وقت چجوری؟ حتی برادرم هم به اعتمادم خیانت کرد.
جونگ کوک: درسته که نمیتونی به یه غریبه اعتماد کنی ولی...
ا/ت: و خودت خبر نداری که اگه تو نبودی هیچ کدوم از مشکلاتی که الان داشتم، وجود نداشتن؟!
جونگ کوک دیگه چیزی نمیگه و فقط به رفتن ا/ت نگاه میکنه.
ا/ت: خداحافظ جناب جونگ کوک.
از زبان ا/ت:
از خونه بیرون رفتم. یه پیام به جیهوپ دادم که منتظرم نباشه. یه تاکسی گرفتم تا من رو به خونه خودمون برسونه. هنوزم میتونم برم پیش بابا و دایون. امیدوارم خوب باشن.
...
وقتی رسیدم، از ماشین پیاده شدم.
چرا انقدر سر و صدا از خونه میاد؟ صدای آهنگ. یعنی پارتی گرفتن؟ کلید هنوز داخل کیفم بود. رفتم داخل. ولی کسی متوجه ورودم نشد. چرا انقدر آدم اینجاست؟ اصلا چه خبره؟ سریع رفتم سمت اتاق دایون. معمولا از اتاقش نمیاد بیرون. در زدم و رفتم داخل. با دیدنم چشاش گرد گرد شده بود.
ا/ت: اینجا چه خبره دایون؟
دایون: یا خدا ا/ت؟ خودتی؟
ا/ت: آره
اومد سمتم. بغض کرده بود.
ا/ت: حالا که اومدم. اینکارا برای چیه آخه؟
دایون: فکر کردم دیگه قرار نیست ببینمت.
ا/ت: برای چی چنین فکری کردی آخه! من مگه میزارم و برم؟ اونم بدون تو؟ ( لبخند )
دایون: راستی یانگ سو اینجاست.
ا/ت: چی؟
دایون: دیروز اومد اینجا و همه چیز رو بهم ریخت. الانم که میبینی. پارتی راه انداخته. از دیدنش خیلی خوشحال شدم ولی...
ا/ت: چی؟ دایون بگو ببینم.
دایون: اون گفت تو دیگه قرار نیست برگردی و...
ا/ت: دیگه به حرفایی که زده فکر نکن باشه؟ الان درست پیشتم.
دایون: خیلی خطرناک شده. من ازش میترسم. روزی که اومد، با اسلحه وارد خونه شد. کلی منو تهدید کرد که از اتاق نیام بیرون و بابا هم که گذاشت رفت.
ا/ت: بابا؟ چرا چنین کاری کرد؟ چرا تو رو با خودش نبرد؟
دایون: بابا گفت همینجا بمونم. نمیتونه منو با خودش جایی ببره.
ا/ت: باشه. نگران نباش. بالاخره یه جایی رو پیدا میکنم باهم بریم.
دایون: مطمینی؟ میتونیم هم همینجا بمونیم. من میتونم تحمل کنم.
ا/ت: نه باید باهم از اینجا بریم. یه خونه ای اجازه کنیم یا هرچیز دیگه ای.
دایون: اونوقت با چه پولی؟
ا/ت: حسابم خالیه ولی میتونم پول از شرکت بردارم.
دایون: پس خبر هارو نشنیدی؟
...
لایک
♥️
جونگ کوک: فقط میخوام ازت محافظت کنم.
ا/ت چیزی نمیگه. فقط به چشمای فرد روبروش خیره میشه. چشماش که انگار میخواستن چیزی رو بگن و رازی رو فاش کنن.
ا/ت: اون وقت چجوری؟ حتی برادرم هم به اعتمادم خیانت کرد.
جونگ کوک: درسته که نمیتونی به یه غریبه اعتماد کنی ولی...
ا/ت: و خودت خبر نداری که اگه تو نبودی هیچ کدوم از مشکلاتی که الان داشتم، وجود نداشتن؟!
جونگ کوک دیگه چیزی نمیگه و فقط به رفتن ا/ت نگاه میکنه.
ا/ت: خداحافظ جناب جونگ کوک.
از زبان ا/ت:
از خونه بیرون رفتم. یه پیام به جیهوپ دادم که منتظرم نباشه. یه تاکسی گرفتم تا من رو به خونه خودمون برسونه. هنوزم میتونم برم پیش بابا و دایون. امیدوارم خوب باشن.
...
وقتی رسیدم، از ماشین پیاده شدم.
چرا انقدر سر و صدا از خونه میاد؟ صدای آهنگ. یعنی پارتی گرفتن؟ کلید هنوز داخل کیفم بود. رفتم داخل. ولی کسی متوجه ورودم نشد. چرا انقدر آدم اینجاست؟ اصلا چه خبره؟ سریع رفتم سمت اتاق دایون. معمولا از اتاقش نمیاد بیرون. در زدم و رفتم داخل. با دیدنم چشاش گرد گرد شده بود.
ا/ت: اینجا چه خبره دایون؟
دایون: یا خدا ا/ت؟ خودتی؟
ا/ت: آره
اومد سمتم. بغض کرده بود.
ا/ت: حالا که اومدم. اینکارا برای چیه آخه؟
دایون: فکر کردم دیگه قرار نیست ببینمت.
ا/ت: برای چی چنین فکری کردی آخه! من مگه میزارم و برم؟ اونم بدون تو؟ ( لبخند )
دایون: راستی یانگ سو اینجاست.
ا/ت: چی؟
دایون: دیروز اومد اینجا و همه چیز رو بهم ریخت. الانم که میبینی. پارتی راه انداخته. از دیدنش خیلی خوشحال شدم ولی...
ا/ت: چی؟ دایون بگو ببینم.
دایون: اون گفت تو دیگه قرار نیست برگردی و...
ا/ت: دیگه به حرفایی که زده فکر نکن باشه؟ الان درست پیشتم.
دایون: خیلی خطرناک شده. من ازش میترسم. روزی که اومد، با اسلحه وارد خونه شد. کلی منو تهدید کرد که از اتاق نیام بیرون و بابا هم که گذاشت رفت.
ا/ت: بابا؟ چرا چنین کاری کرد؟ چرا تو رو با خودش نبرد؟
دایون: بابا گفت همینجا بمونم. نمیتونه منو با خودش جایی ببره.
ا/ت: باشه. نگران نباش. بالاخره یه جایی رو پیدا میکنم باهم بریم.
دایون: مطمینی؟ میتونیم هم همینجا بمونیم. من میتونم تحمل کنم.
ا/ت: نه باید باهم از اینجا بریم. یه خونه ای اجازه کنیم یا هرچیز دیگه ای.
دایون: اونوقت با چه پولی؟
ا/ت: حسابم خالیه ولی میتونم پول از شرکت بردارم.
دایون: پس خبر هارو نشنیدی؟
...
لایک
♥️
۱۶.۰k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.