شاهنامه ۱۰۴ بهمن
#شاهنامه # #۱۰۴ #بهمن
از آنسو گشتاسپ که به آخر عمرش رسیده بود ، جاماسپ را طلبید و گفت : .پس از من بهمن شاه میشود و رازدار او پشوتن است ، سر از فرمان او نپیچد و همراهش باشید . کار من تمام شد پس به بهمن گفت تخت و تاج را به تو میسپارم . این بگفت و جان سپرد . دخمهای ساختند و او را در آن قراردادند و به عزاداری پرداختند .
پادشاهی بهمن نودونه سال بود . وقتی بهمن بر تخت پادشاهی نشست سپاه را آماده کرد و گفت : ما باید انتقام اسفندیار را از فرامرز بگیریم .. پس لشکر را حرکت داد و به هیرمند رسید و پیکی نزد زال فرستاد و گفت : من به خونخواهی اسفندیار و برادرانم آمدهام و تمام زابل را به خون میکشم . زال گفت :به شاه بگویید آنیک قضای آسمانی بود . حالا که رستم مرده چرا به فکر جنگ هستی ؟ کینه را از سر بیرون کن. بهمن نپذیرفت و آشفته به شهر آمد . زال به پیشوازش رفت و گفت : ای شاه من تو را پروردم ، بیجهت از گذشته یاد مکن . بهمن ناراحت شد و او را به بند کشید و همه زابل و گنجینه سام را غارت کرد . فرامرز که در مرز بست بود برای گرفتن انتقام زال به راه افتاد و رودرروی بهمن قرار گرفت لشکر به جنگ پرداختند ، روز چهارم بادی برخاست و بهسوی فرامرز برگشت بهطوریکه دیگر سواری برای او نماند و همه فرار کردند یا کشته شدند و فرامرز با تعداد کمی باقی ماند .تنش پر از زخم شمشیر بود پس به قلب گاه حمله برد تا نزدیک شاه رسید ، سران زیادی را به خاک انداخت وقتی لشکریان چنین دیدند همگی به او حمله بردند و او را بهسختی مجروح کردند و نزد بهمن بردند سپس دستور تن بیجانش را تیرباران نمایند . پشوتن که بسیار ناراحت بود ، گفت : حالا که انتقامت را گرفتی دیگر غارت و کشتار را بس کن و از خدا بترس و شرم داشته باش . اگر تاجی بر سر توست بدان که آن را از رستم داری نه از گشتاسپ یا اسفندیار . اگر رستم از ایران نگهداری نمیکرد این تاج به تو نمیرسید . بهمن از کار خود پشیمان شد و دستور داد که جنگ را قطع کنند وزال را ازاد کرد بهمن اردشیر پسری به نام ساسان و دختر شاهزاده به نام همای ازدواج کرد . پس هما باردار شد و پس از اندکی بهمن بیمار گشت و به بزرگان گفت : تاجوتخت را به همای میسپارم و بعد از او هم به فرزندش میرسد .ساسان وقتی سخنان شاه را شنید ناراحت شد و از ایران به نیشابور رفت و زنی از نژاد بزرگان گرفت و آن زن فرزندی زایید که نامش را ساسان نهادند . بعد از مدتی پدرش مرد و پسر بزرگ شد و چوپان گله شاه نیشابور گشت .
@hakimtoosi
@simorq_e_toos
از آنسو گشتاسپ که به آخر عمرش رسیده بود ، جاماسپ را طلبید و گفت : .پس از من بهمن شاه میشود و رازدار او پشوتن است ، سر از فرمان او نپیچد و همراهش باشید . کار من تمام شد پس به بهمن گفت تخت و تاج را به تو میسپارم . این بگفت و جان سپرد . دخمهای ساختند و او را در آن قراردادند و به عزاداری پرداختند .
پادشاهی بهمن نودونه سال بود . وقتی بهمن بر تخت پادشاهی نشست سپاه را آماده کرد و گفت : ما باید انتقام اسفندیار را از فرامرز بگیریم .. پس لشکر را حرکت داد و به هیرمند رسید و پیکی نزد زال فرستاد و گفت : من به خونخواهی اسفندیار و برادرانم آمدهام و تمام زابل را به خون میکشم . زال گفت :به شاه بگویید آنیک قضای آسمانی بود . حالا که رستم مرده چرا به فکر جنگ هستی ؟ کینه را از سر بیرون کن. بهمن نپذیرفت و آشفته به شهر آمد . زال به پیشوازش رفت و گفت : ای شاه من تو را پروردم ، بیجهت از گذشته یاد مکن . بهمن ناراحت شد و او را به بند کشید و همه زابل و گنجینه سام را غارت کرد . فرامرز که در مرز بست بود برای گرفتن انتقام زال به راه افتاد و رودرروی بهمن قرار گرفت لشکر به جنگ پرداختند ، روز چهارم بادی برخاست و بهسوی فرامرز برگشت بهطوریکه دیگر سواری برای او نماند و همه فرار کردند یا کشته شدند و فرامرز با تعداد کمی باقی ماند .تنش پر از زخم شمشیر بود پس به قلب گاه حمله برد تا نزدیک شاه رسید ، سران زیادی را به خاک انداخت وقتی لشکریان چنین دیدند همگی به او حمله بردند و او را بهسختی مجروح کردند و نزد بهمن بردند سپس دستور تن بیجانش را تیرباران نمایند . پشوتن که بسیار ناراحت بود ، گفت : حالا که انتقامت را گرفتی دیگر غارت و کشتار را بس کن و از خدا بترس و شرم داشته باش . اگر تاجی بر سر توست بدان که آن را از رستم داری نه از گشتاسپ یا اسفندیار . اگر رستم از ایران نگهداری نمیکرد این تاج به تو نمیرسید . بهمن از کار خود پشیمان شد و دستور داد که جنگ را قطع کنند وزال را ازاد کرد بهمن اردشیر پسری به نام ساسان و دختر شاهزاده به نام همای ازدواج کرد . پس هما باردار شد و پس از اندکی بهمن بیمار گشت و به بزرگان گفت : تاجوتخت را به همای میسپارم و بعد از او هم به فرزندش میرسد .ساسان وقتی سخنان شاه را شنید ناراحت شد و از ایران به نیشابور رفت و زنی از نژاد بزرگان گرفت و آن زن فرزندی زایید که نامش را ساسان نهادند . بعد از مدتی پدرش مرد و پسر بزرگ شد و چوپان گله شاه نیشابور گشت .
@hakimtoosi
@simorq_e_toos
۶۰.۷k
۲۹ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.