و میخواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور ت

و میخواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد.
جلوتر رفتم تا به شیء درخشان رسیدم .نگاه کردم دیدم یه قوطی نوشابه است، با خودم فکرکردم ، در زندگی چند بار چیزهای بی ارزش من را فریب داده و من از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چقدر بیهوده بوده است...
ولی آیا اگر به سمت آن شیء بی ارزش نمی رفتم ، واقعا می فهمیدم که بی ارزش است یا سالها حسرت آنرا می خوردم ؟؟!! گر من از گردش ایام ملولم نه عجب...
آنکه خوش دل بود از گردش ایام کجاست ؟!!
دیدگاه ها (۴)

بی تفاوت باش چون هر چیزی ارزش فکر کردن ندارد شادی چیزی نیست ...

پیرمردی که فقط ٨ تار مو روی سرش داشت، به آرایشگاه رفت، آرایش...

من ناراحَت نمیشوم، تو هَم لازم نیست ناراحَت شوی؛ داشتنِ اعتق...

گذر عمر یک لحظه است. انگار که چشم ببندی و باز کنی. خود را سپ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط