چشم وا کردم و دیدم که خدایم تو شدی

چشم وا کردم و دیدم که خدایم تو شدی
دفتر پر غزل خاطره هایم تو شدی

در سرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق
شادم از اینکه همه حال و هوایم تو شدی

درد من دوری از توست بغل وا کن تا
که بگویم به همه قرص و دوایم تو شدی

دورم از دین خودم...قبله ی من گم شده و
معبدو قبله ی من..ذکر دعایم تو شدی

دور این میز که از خاطره هایت می گفت
باز هم بانی یخ کردن چایم تو شدی

خانه مسکوت ...غزل مرده و من بی تابم 
علت زلزله در زنگ صدایم تو شدی

علیرضا آذر
دیدگاه ها (۳)

کاش می دانستی بعد از آن دعوت زیبا، به ملاقات خودت من چه حالی...

مارا ز تو غیر از توتمنایی نیستاز دوست به جز دوست نمی باید خو...

و توآن شعر محالی که هنوزبا دو صد دلهره در حسرت آغاز توامچشم ...

برف یهویی😂

راضیه صابریان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط