و تو

و تو
آن شعر محالی که هنوز
با دو صد دلهره
در حسرت آغاز توام

چشم بگشای و
مرا باز صدا کن
ای عشق
که من از لهجه ی چشمان تو
شاعر بشوم...

#حمید_مصدق
دیدگاه ها (۹)

چشم وا کردم و دیدم که خدایم تو شدیدفتر پر غزل خاطره هایم تو ...

کاش می دانستی بعد از آن دعوت زیبا، به ملاقات خودت من چه حالی...

برف یهویی😂

تو تمنای من و جان من و یار منی پس بمان تا که نمانم به تمنای ...

ای که در صومعه ی چشم تو عابد شده ام من به اعجاز نگاهت متقاعد...

"تو" که از کوچه ی غمگین دلم میگذری!"تو" که از راز دلم با خبر...

چشم تو ....آن مست همیشه با حیا چشم تو بودآن آینه ی رو به خدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط