پارت ۱۷
برگشت طرفم من:جونگ کوک مرسی واقعا نمیخواستم برم کوک:نمیزارم جایی بری عشق من از کنار من جم نمیخوری باشه؟ من:باشه چشم گرفت بغلش کردم اونم بغلم کرد بعد جدا شدیم شب شد جونگ کوک تو اتاق بود داشتم تو حیات راه میرفتم یهو صدای تفنگ اومد همه جیغ میزدن یکی اومد سمتم من:چیشده خانوم:جونگی خانوم باید یه جا قایم شید من:چیشده همون موقع تیر خورد منم داشتم میدوییدم که یکی منو از پشت گرفت یه چیزی گذاشت جلویه دهنم و دیگه نفهمیدم چیشد
از زبون جونگ کوک
داشتم دنبال جونگی میگشتم همون موقع رفتن من:جونگییییییییی جونگییییی کجایییییی دنبالش میگشتم اما نبود خیلی نگران شدم به همه ی نگهبانا سپردم که بگردن دنبالش من:بگرد دنبال جونگی تا صبحم که شده بدوییدددددد اون باید پیدا شه فهمیدید نگهبانا:بله فهمیدیم همه جارو گشتن صدا میزدن منم بودم اما اون هیچ جا نبود من:نکنه بهش تیر خورده نکنه بردنش دزدیدنش نههههههه همه جارو گشتم هیچ جا نبود اومدم سمتم من:چیشد نگهبان:پیداش نکردیم ارباب من:وایییییی وای کسی ندید چیشد همون موقع یکی جواب داد ندیمه:ارباب من خانومو دیدم از اون طرف رفت کوک:چرا زودتر نمیگی رفتیم اون طرف گشتیم همون موقع چشمم به یه چیز طلایی خورد به چشمم رفتم جلو دیدم گردنبنده برشداشتم وقتی دیدمش از خود بیخود شدم من:جو جون جونگی دیگه مطمئن شدم دزدیدنش تا ۹ ماه همینطوری دنبالش میگشتیم منم هیچی نمیخوردم حالم بد بود کارم شده بود گریه کردن ومیگفتم جونگی کجایی یک سال گذشت و هیج ردی ازش پیدا نشده
از زبون خودم
چشمامو باز کردم دیدم وسط جنگلم پاشدم حالم خوب نبود سرم گیج میرفت لباسم پاره بود یزره از بازوش همون موقع باز بیهوش شدم موچ پام پیچ خورده بود
از زبون جونگ کوک
داشتم دنبال جونگی میگشتم همون موقع رفتن من:جونگییییییییی جونگییییی کجایییییی دنبالش میگشتم اما نبود خیلی نگران شدم به همه ی نگهبانا سپردم که بگردن دنبالش من:بگرد دنبال جونگی تا صبحم که شده بدوییدددددد اون باید پیدا شه فهمیدید نگهبانا:بله فهمیدیم همه جارو گشتن صدا میزدن منم بودم اما اون هیچ جا نبود من:نکنه بهش تیر خورده نکنه بردنش دزدیدنش نههههههه همه جارو گشتم هیچ جا نبود اومدم سمتم من:چیشد نگهبان:پیداش نکردیم ارباب من:وایییییی وای کسی ندید چیشد همون موقع یکی جواب داد ندیمه:ارباب من خانومو دیدم از اون طرف رفت کوک:چرا زودتر نمیگی رفتیم اون طرف گشتیم همون موقع چشمم به یه چیز طلایی خورد به چشمم رفتم جلو دیدم گردنبنده برشداشتم وقتی دیدمش از خود بیخود شدم من:جو جون جونگی دیگه مطمئن شدم دزدیدنش تا ۹ ماه همینطوری دنبالش میگشتیم منم هیچی نمیخوردم حالم بد بود کارم شده بود گریه کردن ومیگفتم جونگی کجایی یک سال گذشت و هیج ردی ازش پیدا نشده
از زبون خودم
چشمامو باز کردم دیدم وسط جنگلم پاشدم حالم خوب نبود سرم گیج میرفت لباسم پاره بود یزره از بازوش همون موقع باز بیهوش شدم موچ پام پیچ خورده بود
۴۴.۷k
۱۵ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.