شب رفت و ابر ِ تیره ی جانم سفر نکرد
شب رفت و ابر ِ تیره ی جانم سفر نکرد
صبح و سپیده چشم ِ مرا ، مفتخر نکرد
آن کاج ِ زخمی ام که به شاخ و بَرَم کلاغ
ترسید آشیانه بسازد ، خطر نکرد
کاری که رفتنت همه با جان ِ خسته کرد
الحق که زخم ِ کاری ِ صدها تبر نکرد ...
#سیما_اسعدی
صبح و سپیده چشم ِ مرا ، مفتخر نکرد
آن کاج ِ زخمی ام که به شاخ و بَرَم کلاغ
ترسید آشیانه بسازد ، خطر نکرد
کاری که رفتنت همه با جان ِ خسته کرد
الحق که زخم ِ کاری ِ صدها تبر نکرد ...
#سیما_اسعدی
۳۷۸
۰۹ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.