شب رفت و ابر تیره ی جانم سفر نکرد

شب رفت و ابر ِ تیره ی جانم سفر نکرد

صبح و سپیده چشم ِ مرا ، مفتخر نکرد

آن کاج ِ زخمی ام که به شاخ و بَرَم کلاغ

ترسید آشیانه بسازد ، خطر نکرد

کاری که رفتنت همه با جان ِ خسته کرد

الحق که زخم ِ کاری ِ صدها تبر نکرد ...


#سیما_اسعدی
دیدگاه ها (۶)

‍ میروم با یاد تو در این خیال تا ببینم خواب شیرین وصال با خی...

کاری بکن ای عشق! که سرشارِ تو باشمپندارِ تو گفتارِ تو کردارِ...

اگر چشمم بخسبد تا سحرگهز چشم خود شوم بیزار ام...

ای صبا، گر بگذری در کوی اونزد او ما را جزین پیغام نیست:کای د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط