با من از آفتابهای فراوان میگویند

با من از آفتاب‌های فراوان می‌گویند...
اما من
این جا بر پشته‌ای
در مه نشسته‌ام
بی‌انتظار طلوعی

زخمی
یا شقایقی در مه، یا زنی در باران؟
«دوستم بدار!» یا «دوستش دارم»؟
از من مپرس!
سهم من از تمام حقیقت، همین
اندکی تردید است
دیدگاه ها (۱)

همیشهکنجِ خیالی ...نه بودنی، نه وصالی ...چگونهاز طو بگویم ؛ک...

به خداییکه در این نزدیکی ست ...من تو راباز تو را ...با همه ی...

قحطی رفیق میاد نه هفت سال بلکه هفتصد سال!در سیلوی قلبم ذخیره...

هــر #صبـــــح ،بــا طلــــوع تـــــو بیـــدار می شـــومرمز ...

واقعیت این است مردی که دلش را بین دو زن پخش میکند مردی نیست ...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

خداحافظی با دنیایی که به آن تعلق نداشتماین داستان درمورد همی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط