برگ هایی از کتاب خاطرات اردشیر زاهدی داماد شاه
برگ هایی از کتاب خاطرات اردشیر زاهدی داماد شاه4
حبیباللهی مدعی شد که قرهباغی با انقلابیون همکاری میکرده و حتی خبر احتمال کودتا توسط گارد را به آنها اطلاع داده بود!
او داستانهای عجیبی هم در مورد همکاری ارتشبد، حسین فردوست با انقلابیها تعریف کرد که برایمان باورنکردنی بود!
حبیباللهی که در جلسات فرماندهان ارشد مشارکت فعال داشت لیست بلندبالایی از افسران ارشد را که علیه اعلیحضرت صحبت کرده و یا با کودتا مخالفت کرده و یا با انقلابیون تماس گرفته بودند ارائه کرد.
او اطلاع داد که سپهبد امیرحسین ربیعی فرمانده نیروی هوایی با تجهیز یک اسکادران بمبافکن قصد بمباران مقر (آیتالله) خمینی و همکاران او را داشته اما چند نفر از افسران نیروی هوایی نقشه او را خنثی کرده بودند!
یکی از حضار که حرفهای حبیباللهی را با دقت گوش میکرد با شنیدن این مطلب از روی چاپلوسی گفت: «این افراد بعدها چطور میتوانند بایستند و به روی اعلیحضرت نگاه کنند!» خود شاه با شنیدن این حرف چاپلوسانه پوزخندی زد که ما معنای آن پوزخند را فهمیدیم.
اولاً وضع جسمانی شاه روز به روز تحلیل میرفت و امیدی به زنده ماندن ایشان برای حتی چند ماه آینده نبود و ثانیاً اوضاع و احوال ایران نشان میداد که دیگر هیچ شانسی برای بازگشت سلطنت وجود ندارد. موقعی که در مراکش بودیم حملات دولت جدید انقلابی ایران به سلطان حسن دوم شدت گرفت و او را به خاطر پناه دادن به شاه مورد حمله قرار میداند و مراکش را تهدید به انتقام میکردند.
سلطان حسن دوم که از دوران جوانی با اعلیحضرت دوست بود و بعضی سالها حتی دو سه بار به ایران میآمد و میهمان خانواده سلطنتی میشد و در اداره بعضی سرمایهگذاریها با شاه شریک بود این تهدیدات را جدی گرفت و یک روز به ما اطلاع داد که جان شاه در خطر است و برابر اطلاعات رسیده از سازمان جاسوسی فرانسه (متحد مراکش) یک گروه تروریستی برای کشتن شاه به مراکش اعزام شدهاند. ما در آن موقع در «کاخ بهشت بزرگ» رباط که اختصاص به میهمانان عالیرتبه داشت اسکان داده شده بودیم.
شاه با شنیدن این مطلب گفت باید هر چه زودتر از این کشور برویم زیرا عربها ذاتاً افراد بیعاطفهای هستند و ممکن است این مردک (سلطان حسن دوم) حتی ما را دستگیر و تحویل رژیم انقلابی بدهد!
حبیباللهی مدعی شد که قرهباغی با انقلابیون همکاری میکرده و حتی خبر احتمال کودتا توسط گارد را به آنها اطلاع داده بود!
او داستانهای عجیبی هم در مورد همکاری ارتشبد، حسین فردوست با انقلابیها تعریف کرد که برایمان باورنکردنی بود!
حبیباللهی که در جلسات فرماندهان ارشد مشارکت فعال داشت لیست بلندبالایی از افسران ارشد را که علیه اعلیحضرت صحبت کرده و یا با کودتا مخالفت کرده و یا با انقلابیون تماس گرفته بودند ارائه کرد.
او اطلاع داد که سپهبد امیرحسین ربیعی فرمانده نیروی هوایی با تجهیز یک اسکادران بمبافکن قصد بمباران مقر (آیتالله) خمینی و همکاران او را داشته اما چند نفر از افسران نیروی هوایی نقشه او را خنثی کرده بودند!
یکی از حضار که حرفهای حبیباللهی را با دقت گوش میکرد با شنیدن این مطلب از روی چاپلوسی گفت: «این افراد بعدها چطور میتوانند بایستند و به روی اعلیحضرت نگاه کنند!» خود شاه با شنیدن این حرف چاپلوسانه پوزخندی زد که ما معنای آن پوزخند را فهمیدیم.
اولاً وضع جسمانی شاه روز به روز تحلیل میرفت و امیدی به زنده ماندن ایشان برای حتی چند ماه آینده نبود و ثانیاً اوضاع و احوال ایران نشان میداد که دیگر هیچ شانسی برای بازگشت سلطنت وجود ندارد. موقعی که در مراکش بودیم حملات دولت جدید انقلابی ایران به سلطان حسن دوم شدت گرفت و او را به خاطر پناه دادن به شاه مورد حمله قرار میداند و مراکش را تهدید به انتقام میکردند.
سلطان حسن دوم که از دوران جوانی با اعلیحضرت دوست بود و بعضی سالها حتی دو سه بار به ایران میآمد و میهمان خانواده سلطنتی میشد و در اداره بعضی سرمایهگذاریها با شاه شریک بود این تهدیدات را جدی گرفت و یک روز به ما اطلاع داد که جان شاه در خطر است و برابر اطلاعات رسیده از سازمان جاسوسی فرانسه (متحد مراکش) یک گروه تروریستی برای کشتن شاه به مراکش اعزام شدهاند. ما در آن موقع در «کاخ بهشت بزرگ» رباط که اختصاص به میهمانان عالیرتبه داشت اسکان داده شده بودیم.
شاه با شنیدن این مطلب گفت باید هر چه زودتر از این کشور برویم زیرا عربها ذاتاً افراد بیعاطفهای هستند و ممکن است این مردک (سلطان حسن دوم) حتی ما را دستگیر و تحویل رژیم انقلابی بدهد!
- ۳۶۰
- ۲۸ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط