ویو لارا: چشمامو آروم باز کردم هنوز دیدم تار بود بعد از چ
ویو لارا: چشمامو آروم باز کردم هنوز دیدم تار بود بعد از چند بار پلک زدن دیگ فهمیدم کاملا خودم رو تو هچل گیر انداختم دیگه جونی نداشتم با صدای تقریبا ضعیف گفتم
+ م..من ..کجام
< شما رو توی کوچه تاریک پیدا کردیم الان هم داریم میریم سمت قصر ارباب
لارا که از شنیدن اسم ارباب وحشت کرده بود فهمید که داره برمیگرده پیش اون روانی زنجیره ای نمیتونست تحمل کنه درد داشت و خستش بود داد زد
+ منو آزاد کن نمیخوام .. برم پیش اون روانی بفهمید آزادم کنید ( با جیغ )
بعد از چند مین که بادیگارد ها از سرو و صدای اون دختر داشتن آسی میشدن تصمیم گرفت که به اربابش زنگ بزنه چون میدونست بدون اجازه اون حق نداره حتی به اون دختر نگاه کنه چون اون موقع اربابش بدترین شکل ممکن اون رو سلاخی میکرد بعد از دو بوق اربابش جواب داد
-حرف بزن
<ارباب ایشون آروم نمیگیره داره جیغ و داد میکنه چی دستور میدید
جونگ کوک که میتونست به وضوح صدای داد و فریاد های معشوقه اش رو بشنوه لب زد
-دهنشو با چسب ببندین و اون رو مستقیم ببرید توی اتاق وی ای پی تا من بیام
< بله
بادیگارد چسبی رو برداشت و دور دهن اون دختر بست حالا همشون از دست جیغ و فریاد های اون دختر خلاص شدن
لارا که دیگ میدونست هیچ راه فراری براش نمونده دستاش و دهنش بسته شده بودن و میدونست که دیگ قرار نیست اون آدم که کل کره از شنیدن اسمش خون توی رگهاشون یخ میزنه جون سالم به در ببره میدونست که جونگ کوک چه نقشه های براش داره جونگ کوک وقتی چیزی مال خودش باشه هیچوقت از اون دست نمیکشه و اون رو کامل مال خودش میکنه مخصوصا معشوقه اش که روش وحشتناک حساس بود
تو افکار خودش بود که صدای بادیگارد در اومد
< پیاده شید لطفا
لارا که دیگه چاره ای نداشت مجبور شد پیاده بشه چشماش خیس از اشک بود دست های ظریفش به خاطر طنابی که دورش بود کم کم داشت کبود میشد و میدونست جونگ کوک امشب اون رو جوری تنبیه میکرد که برای خودش آرزوی مرگ بکنه و با فکر کردن به اینها بیشتر ترس کل وجودش رو میگرفت
+ م..من ..کجام
< شما رو توی کوچه تاریک پیدا کردیم الان هم داریم میریم سمت قصر ارباب
لارا که از شنیدن اسم ارباب وحشت کرده بود فهمید که داره برمیگرده پیش اون روانی زنجیره ای نمیتونست تحمل کنه درد داشت و خستش بود داد زد
+ منو آزاد کن نمیخوام .. برم پیش اون روانی بفهمید آزادم کنید ( با جیغ )
بعد از چند مین که بادیگارد ها از سرو و صدای اون دختر داشتن آسی میشدن تصمیم گرفت که به اربابش زنگ بزنه چون میدونست بدون اجازه اون حق نداره حتی به اون دختر نگاه کنه چون اون موقع اربابش بدترین شکل ممکن اون رو سلاخی میکرد بعد از دو بوق اربابش جواب داد
-حرف بزن
<ارباب ایشون آروم نمیگیره داره جیغ و داد میکنه چی دستور میدید
جونگ کوک که میتونست به وضوح صدای داد و فریاد های معشوقه اش رو بشنوه لب زد
-دهنشو با چسب ببندین و اون رو مستقیم ببرید توی اتاق وی ای پی تا من بیام
< بله
بادیگارد چسبی رو برداشت و دور دهن اون دختر بست حالا همشون از دست جیغ و فریاد های اون دختر خلاص شدن
لارا که دیگ میدونست هیچ راه فراری براش نمونده دستاش و دهنش بسته شده بودن و میدونست که دیگ قرار نیست اون آدم که کل کره از شنیدن اسمش خون توی رگهاشون یخ میزنه جون سالم به در ببره میدونست که جونگ کوک چه نقشه های براش داره جونگ کوک وقتی چیزی مال خودش باشه هیچوقت از اون دست نمیکشه و اون رو کامل مال خودش میکنه مخصوصا معشوقه اش که روش وحشتناک حساس بود
تو افکار خودش بود که صدای بادیگارد در اومد
< پیاده شید لطفا
لارا که دیگه چاره ای نداشت مجبور شد پیاده بشه چشماش خیس از اشک بود دست های ظریفش به خاطر طنابی که دورش بود کم کم داشت کبود میشد و میدونست جونگ کوک امشب اون رو جوری تنبیه میکرد که برای خودش آرزوی مرگ بکنه و با فکر کردن به اینها بیشتر ترس کل وجودش رو میگرفت
۴.۵k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.