فصل دو : پارت اول :
فصل دو : پارت اول :
روبات سالم؟؟؟
باورش نمیشد که یک روبات کامل توی زباله دونی افتاده باشه.صورت روبات کثیف بود و
پر از گل.مشخص بود مدت زمان زیادی اونجا افتاده بوده شاید یک ماه بیشتر و کسی بهش
نگاهی نکرده. کنارش زانو زد و به آرمی با انگشت شستش چشمان روبات رو که هنوز به
سرخی میدرخشید پاک کرد.
صاف برروی زمین نشاندش،تنها چیزی که به تن داشت شلواری بود که جای جایش پاره
شده بود.بدنش کلی شده بود و موهایش هم به خاطر الیه ای از گل قهوه ای شده بود و به هم
چسبیده.کمی جلو کشیدش و دستش را پشت گردنش برد تا دکمه پاورش را روشن کند.با
تعجب کمی دستش رو پایین تر برد، هیچ چیزی برای روشن کردن روبات وجود نداشت.
-چرا به من دست میزنی؟
با شنیدن صدای خشن و زمخت روبات عقب عقب رفت و برروی گل های نرم زمین
خورد.با ترس به روبات رو به رویش نگاه کرد.
-تو کار میکنی؟؟ چطور ممکنه؟؟
روبات سرش را کمی تکان داد و الیه گل های خشک شده از سر و صورتش پایین
ریختند.نور سرخ رنگ رفته رفته کم رنگ شد تا اینکه مردمک شیشه ای چشمانش نمایان
شدند.
صدای هونگبین آمد:»ان؟؟ ان اونجا چیکار میکنی؟«
به سمت هونگبین برگشت و گفت:»هونگبین این...این روباته سالمه!«
هونگبین جلو آمد درحالی که چند قطعه پیچ و مهره در دستش بود.گفت:»مطمئنی؟«
ان از جایش بلند شد و دستپاچه گفت:»آره مطمئنم همین االن حرف زد!«
هونگبین جلو آمد و مقابل روبات نشست.کمی سرش را به چپ و راست حرکت داد و
دستانش را باال و پایین برد اما روبات هیچکاری نکرد درست مثل هزاران روبات خراب
دیگر. هونگبین رو به ان کرد و گفت:» مطمئنی حرف زد؟ این که هیچکاری نمیکنه؟!«
من مطمئنم هونگبین...این االن حرف زد.گفت واسه چی به من دست میزنی!
هونگبین داخل مشتش سرفه ای کرد تا جلوی خنده اش را بشود و گفت:»ان حتما خستگی
بهت فشار آورده بهتره بریم!« سپس از جایش بلند شد و به سمت در خروجی رفت.ان به
هونگبین نگاهی انداخت،حتی برادرش هم دیگر به حرف هایش میخندید.
اما مطمئن بود که اون روبات حرف زده بود و کامال هم هوشیار بود.با این حال در سکوت
به سمت در خروجی رفت ولی هنوز فکرش درگیر روبات بود.اون یه روبات سالم بود پس
چرا اینجا بود؟
در خروجی باز شد.قبل از بیرون رفتن چرخید و به روبات نگاه کرد،سر روبات به سمتش
چرخید و کمی به طرفی خم شد.ان میدونست که این روبات چیزی داره که اینطور اینجا
انداخته شده پس باید سر در میاورد.حس کنجکاوی لحظه ای ولش نمیکرد.
-چطوری حاال بیارمش بیرون با وجود این دوتا نگهبان!
وقتی روباتی داخل یکی از زباله دونی ها میرفت،دیگه بیرون آمدنش غیر ممکن بود مگر
اینکه قطعه قطعه بشه و قطعاتش مورد استفاده قرار بگیره.اما اون یک روبات کامل بود و
بیرون آوردنش سخت بود.
اما باید می آوردش،اون روبات چیزی نبود که به سادگی بشه از کنارش گذشت. به سرعت
به اتاقش برگشت حتی فراموش کرد که هونگبین همراهش بود.پشت میز نشست و به
سرعت نقشه محوطه برای پیدا کردن راه مخفی یا تونلی اطراف فاز یک جست و جو
کرد.هک کردن بدون اینکه گیر بی افتد یک کار پیش پا افتاده برایش بود.
-لعنتی...یادمه بود یه راهی...باید باشه...هوم..نه این یکی تخریب شده،این یکی...
باالخره راهی تو قسمت شرقی تونست پیدا کنه.لبخندی زد و گفت:»همینه... اون روبات هم
همون اطراف باید باشه!«
برق سرخ رنگ چشمای اون روبات از ذهنش پاک نمیشد.باید میفهمید اون روبات رو کی
ساخته واسه چی اونجا بود.به ساعت نگاه کرد،وقت خاموشی راس ساعت 11 بود و االن
ساعت 10 بود.
روبات سالم؟؟؟
باورش نمیشد که یک روبات کامل توی زباله دونی افتاده باشه.صورت روبات کثیف بود و
پر از گل.مشخص بود مدت زمان زیادی اونجا افتاده بوده شاید یک ماه بیشتر و کسی بهش
نگاهی نکرده. کنارش زانو زد و به آرمی با انگشت شستش چشمان روبات رو که هنوز به
سرخی میدرخشید پاک کرد.
صاف برروی زمین نشاندش،تنها چیزی که به تن داشت شلواری بود که جای جایش پاره
شده بود.بدنش کلی شده بود و موهایش هم به خاطر الیه ای از گل قهوه ای شده بود و به هم
چسبیده.کمی جلو کشیدش و دستش را پشت گردنش برد تا دکمه پاورش را روشن کند.با
تعجب کمی دستش رو پایین تر برد، هیچ چیزی برای روشن کردن روبات وجود نداشت.
-چرا به من دست میزنی؟
با شنیدن صدای خشن و زمخت روبات عقب عقب رفت و برروی گل های نرم زمین
خورد.با ترس به روبات رو به رویش نگاه کرد.
-تو کار میکنی؟؟ چطور ممکنه؟؟
روبات سرش را کمی تکان داد و الیه گل های خشک شده از سر و صورتش پایین
ریختند.نور سرخ رنگ رفته رفته کم رنگ شد تا اینکه مردمک شیشه ای چشمانش نمایان
شدند.
صدای هونگبین آمد:»ان؟؟ ان اونجا چیکار میکنی؟«
به سمت هونگبین برگشت و گفت:»هونگبین این...این روباته سالمه!«
هونگبین جلو آمد درحالی که چند قطعه پیچ و مهره در دستش بود.گفت:»مطمئنی؟«
ان از جایش بلند شد و دستپاچه گفت:»آره مطمئنم همین االن حرف زد!«
هونگبین جلو آمد و مقابل روبات نشست.کمی سرش را به چپ و راست حرکت داد و
دستانش را باال و پایین برد اما روبات هیچکاری نکرد درست مثل هزاران روبات خراب
دیگر. هونگبین رو به ان کرد و گفت:» مطمئنی حرف زد؟ این که هیچکاری نمیکنه؟!«
من مطمئنم هونگبین...این االن حرف زد.گفت واسه چی به من دست میزنی!
هونگبین داخل مشتش سرفه ای کرد تا جلوی خنده اش را بشود و گفت:»ان حتما خستگی
بهت فشار آورده بهتره بریم!« سپس از جایش بلند شد و به سمت در خروجی رفت.ان به
هونگبین نگاهی انداخت،حتی برادرش هم دیگر به حرف هایش میخندید.
اما مطمئن بود که اون روبات حرف زده بود و کامال هم هوشیار بود.با این حال در سکوت
به سمت در خروجی رفت ولی هنوز فکرش درگیر روبات بود.اون یه روبات سالم بود پس
چرا اینجا بود؟
در خروجی باز شد.قبل از بیرون رفتن چرخید و به روبات نگاه کرد،سر روبات به سمتش
چرخید و کمی به طرفی خم شد.ان میدونست که این روبات چیزی داره که اینطور اینجا
انداخته شده پس باید سر در میاورد.حس کنجکاوی لحظه ای ولش نمیکرد.
-چطوری حاال بیارمش بیرون با وجود این دوتا نگهبان!
وقتی روباتی داخل یکی از زباله دونی ها میرفت،دیگه بیرون آمدنش غیر ممکن بود مگر
اینکه قطعه قطعه بشه و قطعاتش مورد استفاده قرار بگیره.اما اون یک روبات کامل بود و
بیرون آوردنش سخت بود.
اما باید می آوردش،اون روبات چیزی نبود که به سادگی بشه از کنارش گذشت. به سرعت
به اتاقش برگشت حتی فراموش کرد که هونگبین همراهش بود.پشت میز نشست و به
سرعت نقشه محوطه برای پیدا کردن راه مخفی یا تونلی اطراف فاز یک جست و جو
کرد.هک کردن بدون اینکه گیر بی افتد یک کار پیش پا افتاده برایش بود.
-لعنتی...یادمه بود یه راهی...باید باشه...هوم..نه این یکی تخریب شده،این یکی...
باالخره راهی تو قسمت شرقی تونست پیدا کنه.لبخندی زد و گفت:»همینه... اون روبات هم
همون اطراف باید باشه!«
برق سرخ رنگ چشمای اون روبات از ذهنش پاک نمیشد.باید میفهمید اون روبات رو کی
ساخته واسه چی اونجا بود.به ساعت نگاه کرد،وقت خاموشی راس ساعت 11 بود و االن
ساعت 10 بود.
۱.۶k
۰۶ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.