گاهی چو آب هستم و گاهی چو آتشم

گاهی چو آب هستم و گاهی چو آتشم
از این دوگانگی ست که بس درد می‌کشم

سویَم میا و روح پریشان من مخوان
اوراق کهنه‌ای ز کتابی مشوشم

پرهیز این زمان ز من ای نازینن که من
سر تا به پای شعله و پا تا سر آتشم

با پای خویش ز آتش عشق تو بگذرم
خویش آزمای خویشم و روح سیاوشم

دارد رواج سکه قلب هنر حمید
عیب من که کنون پاک و بی غشم

#حمید_مصدق
دیدگاه ها (۱)

مرا سُرمه کنبر روی چشمهایتمن از روزهای بدون نگاهتهر لحظه صد ...

آواره ام‌آواره یک درد بزرگ‌که در خنده هایم هزاران، هزار راز ...

با کدام دست می‌توان عشق را به بندِ جاودان کشید؟با کدام دست.....

عمری بردیة شتة وبگـاع هیمةعمری سباحة جرف عاشت یتیمةوانت مطـر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط