آواره ام

آواره ام‌
آواره یک درد بزرگ‌
که در خنده هایم هزاران، هزار راز غریب
به امانت سپرده ام‌
رازی که زنان سیَاه پوش ،
به سوگ آن نشسته اند
درد می کشم
آه سر می دهم‌
در خفای خود اشک میریزم
آرام جان من
سپُرده دل
به پروانه ای که عمر نمی کند

من از دور می بینم
که عمر پروانه اش کم است

او دل سپرده و من بی قرار می میرم
من از درون ویرانه ای بیش نیستم
من غریب می خندم
من آواره ی یک‌ درد عظیم هستم



#پریناز_ارشد
دیدگاه ها (۱)

جاا شبیدی اعله العمر من ضاع سکته #فرح_الکعبی

‏أنا هادئه، هذا ما یبدو، ولَکِنّی لست کذلک حَقیقةً، مُفرِطه ...

مرا سُرمه کنبر روی چشمهایتمن از روزهای بدون نگاهتهر لحظه صد ...

گاهی چو آب هستم و گاهی چو آتشماز این دوگانگی ست که بس درد می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط