Black life
Black life
(Part 4 )
ویو سونگمین
داشت شب میشد دیگه توان راه رفتن نداشتیم حالا من که هیچ بچه یه سالع چه گناهی کرده باید هرچه زود تر برسیم خونه
چشام از شدت گریه دیگه خشک شده بودن اشکی دیگه وجود نداشت داشتم نابود میشدم احساس میکردم صدای شکستن قلبمو یعنی الان پدر و مادرم حالشون خوبه ؟ قطعا خوبه اون دوتا فرشته بودن هعی چیکار کنم
شب ساعت ۱۰ بود که بلاخره پیاده رسیدیم خونه احساس بدی بهم دست داد الان اگه زنده بودن داشتیم سر سفره غذا میخوردیم میخنیدیدم ولی الان چی اجاق گاز خاموشه هیچی نیست منم چیزی بلد نیستم درست کنم بهتره یه چیزی سفارش بدم خودم هیچ ولی ات گشنشع گناه داره چیزی نخورده
رفتم از اتاقم قلکمو شکوندم به اندازه یه هفته پول دارم باید کار پیدا کنم ولی ات چی ؟ باید ببرمش مهد کودک ؟ ولی اون هنوز کوچیکه
حالا بعدا یه فکری میکنم رفتم گوشی رو برداشتم یه سوپ و پیتزا سفارش دادم بهتره ات اول سوپ بخوره بعدش براش پیتزا بدم
بعد ده دقیقه غذا ها اومد داشتیم میخوردیم که از گلوم پایین نمیرفت مامان بابا چی وای نه خیلی حالم بده ات کم کم از شدت خستگی خوابید ولی من فکر میکردم فکر بع این که از این به بعد مسئولیت همه چی گردن منع ات رو باید ببرم مهد کودک خودمم جایی کار کنم از فردا شروع میکنم هرچی هم بشه من نباید شکست بخورم باید از اول یه زندگی جدید رو شروع کنم
پرش زمان به فردا
با دست و پای کوچیک ات که شلوغی میکرد و رو صورتم میکشید بیدار شدم دختر بچه شیطون همیشه بهم انرژی میده باهم بلند شدیم و رفتیم یه صبحونه کوچیک خوردیم و رفتیم بیرون اول از همه رفتم سراغ یه مهد کودک نزدیک به خونه و قرار شد آخر ماه پول رو پرداخت کنم خوبه لاغر میتونم اول کار پیدا کنم بعدش پول ماه به ماه ات رو بدم ولی مدرسم چی ؟ باید درسم بخونم وای یادم نبود اصلا عیبی ندارع صبا میرم مدرسه و آت رو میزارم مهد کودک بعدش بعد از ظهر میام سر کار و شبام نمیخوابم اگه زیاد درس داشته باشم
چرا احساس میکنم فیک چرته اگه چرتع بگین یکی دیگه بزارم یکم نظر بدین ولی این فیک وسطاش فوق العاده میشه شاید اولش پیچیده و بد باشه ولی پارتای وسط خوب میشه درضمن درخواستی بدین بزارم
(Part 4 )
ویو سونگمین
داشت شب میشد دیگه توان راه رفتن نداشتیم حالا من که هیچ بچه یه سالع چه گناهی کرده باید هرچه زود تر برسیم خونه
چشام از شدت گریه دیگه خشک شده بودن اشکی دیگه وجود نداشت داشتم نابود میشدم احساس میکردم صدای شکستن قلبمو یعنی الان پدر و مادرم حالشون خوبه ؟ قطعا خوبه اون دوتا فرشته بودن هعی چیکار کنم
شب ساعت ۱۰ بود که بلاخره پیاده رسیدیم خونه احساس بدی بهم دست داد الان اگه زنده بودن داشتیم سر سفره غذا میخوردیم میخنیدیدم ولی الان چی اجاق گاز خاموشه هیچی نیست منم چیزی بلد نیستم درست کنم بهتره یه چیزی سفارش بدم خودم هیچ ولی ات گشنشع گناه داره چیزی نخورده
رفتم از اتاقم قلکمو شکوندم به اندازه یه هفته پول دارم باید کار پیدا کنم ولی ات چی ؟ باید ببرمش مهد کودک ؟ ولی اون هنوز کوچیکه
حالا بعدا یه فکری میکنم رفتم گوشی رو برداشتم یه سوپ و پیتزا سفارش دادم بهتره ات اول سوپ بخوره بعدش براش پیتزا بدم
بعد ده دقیقه غذا ها اومد داشتیم میخوردیم که از گلوم پایین نمیرفت مامان بابا چی وای نه خیلی حالم بده ات کم کم از شدت خستگی خوابید ولی من فکر میکردم فکر بع این که از این به بعد مسئولیت همه چی گردن منع ات رو باید ببرم مهد کودک خودمم جایی کار کنم از فردا شروع میکنم هرچی هم بشه من نباید شکست بخورم باید از اول یه زندگی جدید رو شروع کنم
پرش زمان به فردا
با دست و پای کوچیک ات که شلوغی میکرد و رو صورتم میکشید بیدار شدم دختر بچه شیطون همیشه بهم انرژی میده باهم بلند شدیم و رفتیم یه صبحونه کوچیک خوردیم و رفتیم بیرون اول از همه رفتم سراغ یه مهد کودک نزدیک به خونه و قرار شد آخر ماه پول رو پرداخت کنم خوبه لاغر میتونم اول کار پیدا کنم بعدش پول ماه به ماه ات رو بدم ولی مدرسم چی ؟ باید درسم بخونم وای یادم نبود اصلا عیبی ندارع صبا میرم مدرسه و آت رو میزارم مهد کودک بعدش بعد از ظهر میام سر کار و شبام نمیخوابم اگه زیاد درس داشته باشم
چرا احساس میکنم فیک چرته اگه چرتع بگین یکی دیگه بزارم یکم نظر بدین ولی این فیک وسطاش فوق العاده میشه شاید اولش پیچیده و بد باشه ولی پارتای وسط خوب میشه درضمن درخواستی بدین بزارم
- ۲.۵k
- ۰۲ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط