Black life
Black life
(Part 5)
روز ها و روزها گذشت و سونگمین به سختی کار میکرد و درس میخوند تا مایحتاج زندگی خودشو و ات رو تامین کنه و چیزی براش کم نزارع اون توی این مدت هیچی از یه پدر برا ات کم نذاشت توی کافی شاپ معروفی کار میکرد و معمولا آدمای پولدار و بیزینس کار و.... میومدن اونجا حتی از توی کافی شاپ یه در وجود داشت که به کازینو اونجا راه پیدا میکرد اما هیچ وقت سونگیمن رو نمیزاشتن اونجا بره انگار یه چیز محرمانه بود
(After 10 years)
اهههعععع صدای چیه نمیزارع بخوابم سر صبح چیشدع
یواش از خواب بیدار شدم و از پله های عمارت پایین رفتم دیدم خدمتکارای زن و مرد دارن وسایل مهمونی میارن تو خونه و دارن توی سالن بزرگ رو تمیز میکنن منم همونجا خشکم زده بود از اجوما پرسیدم
ببخشید اجوما سونگمین کجاس
¢ خب اون رفته شرکت بهم گفت که بهت بگم بعد بیدار شدن بری دیدنش تو شرکت
چی ؟ چرا خب اصن این کارا چیه چیزی شده که اول صبح این همه وسایل آوردین اینجا
¢ همین دیگه باید بری پیش داداشت اون بهت بگه
هوففففف باش خدافس
ویو سونگمین
تو شرکت مشغول کارام بودم که همش فکرم پیش مهمونی امشب بود خیلی مهمع این مهمونی ولی به اجوما گفته بودم به ات بگه که بیاد پس چرا نیومد بهتره یه زنگ بزنم بهش
( بعد دو تا بوق )
_ آلو ات کجایی زیر پام علف سبز شد منتظرتم اخههع
هان چیه بابا دارم حاضر میشم ایش
_ بدو دیگه اه
باش مگه چی شده حالا
ویو ات
ماشین رو از پارکینگ عمارت برداشتم یه لباس ساده پوشیدم و رفتم سمت شرکت
_ داشتم از پنجره شرکت نگا میکردم که دیدم بله خانم خانما رسید با ماشین هیچ وقت فک نمیکردم ات بزرگ بشه و بتونم بهترین چیزا رو براش فراهم کنم اصلا از این موقعیت که دارم شکه شدم باورم نمیشه این منم ؟؛ این منم که یه شرکت بزرگ جواهرات دارم؟
( فلش بک به همون زمان قبل )
بچه هااا نکته خیلی مهم اینکه فلش بک خیلی طولانیه گفتم بگم که گیج نشین
(Part 5)
روز ها و روزها گذشت و سونگمین به سختی کار میکرد و درس میخوند تا مایحتاج زندگی خودشو و ات رو تامین کنه و چیزی براش کم نزارع اون توی این مدت هیچی از یه پدر برا ات کم نذاشت توی کافی شاپ معروفی کار میکرد و معمولا آدمای پولدار و بیزینس کار و.... میومدن اونجا حتی از توی کافی شاپ یه در وجود داشت که به کازینو اونجا راه پیدا میکرد اما هیچ وقت سونگیمن رو نمیزاشتن اونجا بره انگار یه چیز محرمانه بود
(After 10 years)
اهههعععع صدای چیه نمیزارع بخوابم سر صبح چیشدع
یواش از خواب بیدار شدم و از پله های عمارت پایین رفتم دیدم خدمتکارای زن و مرد دارن وسایل مهمونی میارن تو خونه و دارن توی سالن بزرگ رو تمیز میکنن منم همونجا خشکم زده بود از اجوما پرسیدم
ببخشید اجوما سونگمین کجاس
¢ خب اون رفته شرکت بهم گفت که بهت بگم بعد بیدار شدن بری دیدنش تو شرکت
چی ؟ چرا خب اصن این کارا چیه چیزی شده که اول صبح این همه وسایل آوردین اینجا
¢ همین دیگه باید بری پیش داداشت اون بهت بگه
هوففففف باش خدافس
ویو سونگمین
تو شرکت مشغول کارام بودم که همش فکرم پیش مهمونی امشب بود خیلی مهمع این مهمونی ولی به اجوما گفته بودم به ات بگه که بیاد پس چرا نیومد بهتره یه زنگ بزنم بهش
( بعد دو تا بوق )
_ آلو ات کجایی زیر پام علف سبز شد منتظرتم اخههع
هان چیه بابا دارم حاضر میشم ایش
_ بدو دیگه اه
باش مگه چی شده حالا
ویو ات
ماشین رو از پارکینگ عمارت برداشتم یه لباس ساده پوشیدم و رفتم سمت شرکت
_ داشتم از پنجره شرکت نگا میکردم که دیدم بله خانم خانما رسید با ماشین هیچ وقت فک نمیکردم ات بزرگ بشه و بتونم بهترین چیزا رو براش فراهم کنم اصلا از این موقعیت که دارم شکه شدم باورم نمیشه این منم ؟؛ این منم که یه شرکت بزرگ جواهرات دارم؟
( فلش بک به همون زمان قبل )
بچه هااا نکته خیلی مهم اینکه فلش بک خیلی طولانیه گفتم بگم که گیج نشین
- ۱.۵k
- ۰۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط