بیقرارم میکنی با ناز چشمانت عزیز

بیقرارم میکنی با ناز چشمانت ، عزیز
میکشد اخر مرا لبهای خندانت عزیز

جان فدایت میکنم روزی اگر یارم شوی
گر بگیری دست قلبم را به دستانت عزیز

با دل سرگشته میخوانم برایت شعر ناب
یک شبی را گر شوم ناخوانده مهمانت عزیز

روی ماهت را نکن پنهان ، نقاب از رو بگیر
تا شود روشن شبم از ماه تابانت عزیز

عاشقی کن تا دلم سرمست و شیدایت شود
دلبری کن تا شوم عمری غزلخوانت عزیز

عاشقان را درد دوری میکشد ، تردید نیست
از دلم دوری نکن ، دستم به دامانت عزیز

درس عاشق پیشگی را از برم ، حالا ببین
میکنم در عاشقی جان رابه قربانت عزیز

💚❤️💚




عۣۗـۙشۣۗـۙقۣۗ
دیدگاه ها (۹)

از چشم سیاهت چه بگویم دل یک شهردیوانه ی چشمان پر احساس تو گش...

زيارة حضرت فاطمة الزهراء (س)اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَ...

❤️از نگاه روی تو ، دل سیر می گردد مگرآخر آدم با تو باشد ، پی...

چایت را که نوشیدیاستکان هایمان را عوض کنیمجای لبانت را بوسید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط