پارت

🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗
🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗
🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗
🌿🌗🌿🌗🌿🌗
🌿🌗🌿🌗
🌿🌗

#پارت۱۲
🌗🌿دانشجوی لجباز من🌿🌗

#ارسلان
این پسره محراب همش با دیانا در حال حرف زدن بود
امروز به اندازه کافی دیانا رو مخم بود اون از دانشگاه اونم از بیرون رفتن با مامان ها
مامان منم با این سیقش گیر داده به این نمیگم خوشگل نیست چرا هست
ولی به درد من نمیخوره
#محراب
ارسلان توی فکر بود
منم سعی می‌کردم اونجوری که دیانا میخواست رفتار کنم
بالاخره تولد ستی تموم شد
از بچه ها خدافظی کردیم
برای اینکه ارسلان شک نکنه
دیانا سوار ماشین من شد
راه افتادیم
خب دیانا قولت یادت نره
#دیانا آره بابا خیالت تخت یادمه باهاش حرف میزنم جورش میکنم
#دیانا
نمیدونم چرا دست خودم نبود
میخواستم حس حسادت ارسلان زیاد کنم
قافل از اینکه اون اصلا به من حسی نداره که حسودیش بشه
خودم به مغزم شک دارم
محراب مند رسوند خونه رفتم داخل
خونه طبق معمول ساکت بود
بابام نبود و مامانم که پیش دوست هاشه
یه برادر کس هم نداریم
رفتم بالا خودمو پرت کردم رو تخت
خیلی خسته بودم نفهمیدم چیشد خوابم برد

🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗

حمایت یادتون نره😉
انرژی بدید
دیدگاه ها (۰)

🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗#پارت۱۳🌗🌿دانشجوی ل...

🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗#پارت۱۴🌗🌿دانشجوی ل...

🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗#پار...

🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗#پارت۱۰ 🌗🌿دانشجوی ...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

رمان بغلی من پارت ۴۸یاشار: کت شلوار خوشگلمو( عکسشو میزارم)...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط