از صبح هبرونمیرفت
از صبح كه بيــرون میرفت
تا شب هر چه داشت،مي فــروخت.
مشتريهايش هم همه راضــي بودند.
حــراج مي كرد؛
◀ايمــان ◀عفت ◀نجابت ◀حیا را ...
چه بد معامله ای ...
تا شب هر چه داشت،مي فــروخت.
مشتريهايش هم همه راضــي بودند.
حــراج مي كرد؛
◀ايمــان ◀عفت ◀نجابت ◀حیا را ...
چه بد معامله ای ...
- ۲۴
- ۰۴ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط