من زنم با دردهای مانده بر دوش خودم

من زنم، با دردهای مانده بر دوش خودم
شعر می گویم برای بغض خاموش خودم

خسته از جاری شدن درلابه لای سنگها
می روم چون رود بی بستر،به آغوش خودم

تا نیفتد لکه ای از ننگ بر پیراهنت
زندگی کردم به سختی زیر تن پوش خودم

گاهی از دلتنگی بی حد شبهای دراز
می کشم دستی به رویای فراموش خودم

با خودم از عشق می گویم ولی نجواکنان
تا مبادا بشنود گوشی بجزگوش خودم

قهوه ی چشمت سیاه وتلخ بود آنقدر که
اکتفاکردم به تنهایی...به دمنوش خودم

زخمها خورده دلم،اما نه از بیگانه ها!
دردها جوشیده از پیوند وپاجوش خودم

صبر کردم با نگاهی تازه برگردی، نشد!
نیست چشمی غیرازاین آیینه مدهوش خودم
دیدگاه ها (۳)

#شدم_محکوم_تنهایی.شدم محکوم تنهایی ولی جرمم فقط این بودکه هر...

از نگاه روی تو، دل سیر می گردد مگر؟!آخر آدم با تو باشد، پیر ...

#آمدی.آمدی بغض مرا قسمت باران بکنیبارش ابر مرا سهم بیابان بک...

بَعداَز مآه ها می‌آیی..میبینی کِه عِشقِ کُهنِه‌اَتسَر بآز کَ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط