آمدم سر بزنم شعر بخوانم بروم

آمدم سر بزنم شعر بخوانم بروم..
آنقدر دلزده هستم که نمانم بروم..

به همین کوچه واین خانه ودیوار اتاق..
وبه آیینه سلامی برسانم بروم..

آخرین بار به لبهات کمی زل بزنم..
به دلم طعم لبت را بچشانم بروم..

یک کمی خاطره جا مانده که بردارم بعد
تن رنجور خودم را بکشانم بروم..

بغض هم واسته شد خواست دلت را ببرد..تو خریدار نشو زود برانم بروم..

باز باران زده در گوشه چشمم باید..
اشک در دفتر شعرم بچکانم بروم...
دیدگاه ها (۳)

چه زیبا گفت خسرو شکیبایی:کاش می شد آدمی،گاهی...فقط گاهی...به...

این روز ها انگا تمام دختران سرزمینم شبیه هم هستند...!!همه زی...

سر به هوا می شوم...هروقت هوای تو...به سرم می زند

گفتی چه کسی؟...درچه خیالی؟..به کجایی؟..گفتم..بی تاب توام..مح...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط