سلام به همگی من طاقت نیاوردم که پارت های دیگه فیک رو بزا
(سلام به همگی من طاقت نیاوردم که پارت های دیگه فیک رو بزارم پس از فردا شروع میکنم به گذاشتن دو یا سه پارت از فیک امشب هم یک پارت از فیک رو میزارم)
پارت (سوم)
-می خواستم حرف بزنم که یکدفعه گوشیم
زنگ خورد شماره از طرف بیمارستان بود
وقتی جواب دادم گفتن که :
بیمارستان:سلام شما آقای جئون هستید؟
-بله من آقای جئون هستم اتفاقی افتاده؟
( بانگرانی)
بیمارستان:بله خانم لی با شما کار دارن
بخاطره همین به شما زنگ زدیم که خودتون
رو زود به بیمارستان برسونید
-بله حتما
می خواستم پاشم برم آماده شم که دیدم
جی وو خیلی ساکت به تخت تکیه داده
<ویو جی وو>
دیدم از بیمارستان زنگ زدن به جونگ کوک
که خانم لی باهاش کار داره وقتی اونو گفتم
اشک تو چشام جمع شد که یکدفعه ای کوک
اومد پیشم و گفت
-چرا بیبیم بغض کرده (با حالت نگرانی)
+خیلی دوسش داری ( درحالی که داشت
اشکاش میریخت)
-منظورت چیه (با حالت تعجب)
+خودت میدونی
-الان فهمیدم تو بخاطره اینکه از بیمارستان
بهم زنگ زدن و گفتن خانم لی باهام کار داره
ناراحتی (با خنده)
+چرا میخندی چرا با احساساتم بازی میکنی
جئون( گریه شدید)
-قشنگم من چرا باید با احساسات فرشته
کوچولوم کسی که به زور به دستش آوردم
بازی کنم اون منشی شرکتمه که امروز حالش
بد شدو بردنش بیمارستان همین(درحالی که
جی وو رو بغل کرده و داره سرش رو ناز
میکنه)
+مطمعن باشم(درحالی که داشت
اشکاش رو پاک میکنه)
-آره فقط اینکه من الان شدم آقای جئون
دیشب که ددی تندت....
+کوک بسه دیگه برو آماده شو و ببین که
منشیت باهات چیکار داره
-باشه اما امشب باهات کار دارم (درحالیکه
داشت پوزخند میزد)
+کوکککککککککک(داد)
<ویو جونگ کوک)
رفتم آماده شدم بعد از اینکه آماده شدم رفتم
سوار ماشین شدم تو راه بودم داشتم به
حرکات بامزه جی وو فکر میکردم واقعا
این دختر داره منو دیوونه میکنه بعد از
نیم ساعت رسیدم بیمارستان وقتی که
وارد بیمارستان شدم ………
پارت (سوم)
-می خواستم حرف بزنم که یکدفعه گوشیم
زنگ خورد شماره از طرف بیمارستان بود
وقتی جواب دادم گفتن که :
بیمارستان:سلام شما آقای جئون هستید؟
-بله من آقای جئون هستم اتفاقی افتاده؟
( بانگرانی)
بیمارستان:بله خانم لی با شما کار دارن
بخاطره همین به شما زنگ زدیم که خودتون
رو زود به بیمارستان برسونید
-بله حتما
می خواستم پاشم برم آماده شم که دیدم
جی وو خیلی ساکت به تخت تکیه داده
<ویو جی وو>
دیدم از بیمارستان زنگ زدن به جونگ کوک
که خانم لی باهاش کار داره وقتی اونو گفتم
اشک تو چشام جمع شد که یکدفعه ای کوک
اومد پیشم و گفت
-چرا بیبیم بغض کرده (با حالت نگرانی)
+خیلی دوسش داری ( درحالی که داشت
اشکاش میریخت)
-منظورت چیه (با حالت تعجب)
+خودت میدونی
-الان فهمیدم تو بخاطره اینکه از بیمارستان
بهم زنگ زدن و گفتن خانم لی باهام کار داره
ناراحتی (با خنده)
+چرا میخندی چرا با احساساتم بازی میکنی
جئون( گریه شدید)
-قشنگم من چرا باید با احساسات فرشته
کوچولوم کسی که به زور به دستش آوردم
بازی کنم اون منشی شرکتمه که امروز حالش
بد شدو بردنش بیمارستان همین(درحالی که
جی وو رو بغل کرده و داره سرش رو ناز
میکنه)
+مطمعن باشم(درحالی که داشت
اشکاش رو پاک میکنه)
-آره فقط اینکه من الان شدم آقای جئون
دیشب که ددی تندت....
+کوک بسه دیگه برو آماده شو و ببین که
منشیت باهات چیکار داره
-باشه اما امشب باهات کار دارم (درحالیکه
داشت پوزخند میزد)
+کوکککککککککک(داد)
<ویو جونگ کوک)
رفتم آماده شدم بعد از اینکه آماده شدم رفتم
سوار ماشین شدم تو راه بودم داشتم به
حرکات بامزه جی وو فکر میکردم واقعا
این دختر داره منو دیوونه میکنه بعد از
نیم ساعت رسیدم بیمارستان وقتی که
وارد بیمارستان شدم ………
- ۱.۷k
- ۰۷ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط