آن شب شب بیست و هفتم رجب بود محمد غرق در اندیشه ...

آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود . محمد غرق در اندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا

و گرم درغار پیچید : بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید ، آدمی را از لخته خونی

آفرید ، بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمی آنچه را

که نمی دانست بیاموخت.
#عید_مبعث_مبارک
دیدگاه ها (۱)

روزگاری بود میوه اش فتنه ، خوراکش مردار ، زندگی اش آلوده ، س...

بعثت، امید انسان به فردایی روشن است. بعثت، نشانه مهرورزی خدا...

دوبیتی خطاب به رییس جمهور... به استواریِ سید علی بناز حسن! ...

آیت‌الله لطف‌الله صافی‌گلپایگانی پیش از ظهر امروز در دیدار ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط