قصه اینجاست که شب بود و هوا ریخت بهم

#قصه اینجاست که #شب بود و #هوا ریخت بهم
من چنان #درد کشیدم که #خدا ریخت بهم
صاف بود آب و هوایت که #دوچشمت بارید
که به یک #پلک زدن آب و هوا #ریخت_بهم
#دست در دست خدا بودی و با #آمدنم
عاشق #من شدی و #رابطه ها ریخت بهم
وای #زن رویاهایم ببخشید مرا...
#عشق بعدی شدم و بین #شما ریخت بهم
فاصله بین من وتو #نفسی بود ولی
#رفتیو وسوسه فاصله ها ریخت بهم
قصد این بود که #عاشق بشویم اما #نه
عشق ما از همه #زاویه ها ریخت بهم
نیمه شب بود و خدا بود من بی #سیگار
لعنتی رفتنش اعصاب مرا ریخت بهم
باز اقبالی و آهنگ شقایق اما
چقدر ساده هم #آغوشیه ما ریخت بهم
بعداز آن زندگی آنقدر به من سخت گرفت
خانه از بعد همان ثانیه ها ریخت بهم
کلماتم همه در بغض گلو درد شدند
بعداز آن شعر و غزل قافیه ها ریخت بهم
خسته ام آه چرا رابطه عشق ما...
به همین سرعت و بی چون و چرا ریخت بهم#
دیدگاه ها (۱)

#خواهــر که داشته باشی اگه یه #دنیا دشمنت باشن خواهرت رفیقته...

هیچکــــس منــــوباخــــودش نبردکربلــــا:-(

#مَنمـ خِــیـلـے#دِلَمـــ ـمیخواد#شب و روز#واسـہ آقامـ _حُس...

#دلم مرگ میخواد مرگ#خدامیشه بیام پیش خودت دنیات خیلی نامرده#...

مرگ

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط